روزی روزگاری هنگامی که من در مراسمات شیطان پرستی و قتل عام کودکان و نوزادان و سوزوندن جنازه و کنیبالیسم شرکت میکردم و یواشکی اونجا ویدامو رول میکردم و زیر چادری میفروختم در یک شب مقدس که مراسم شیطان پرستی داشتیم و همه دست همو کنار اتیش گرقته بودیم تا طلسم بخونیم و قربانی بدیم یکی اومد کنارم!!!یواشکی گفت پیس منم شروع کردم به خوندن طلسم بعد گفت تو همونی که همه جا وید میفروشی؟🤭منم گفتم اره بعد از اینکه تعدادی انسان قربونی کردیم باهم دیگه دوست شدیم بعدم رفتیم نوزاد خوردیم