نتیجه انحصار و اقتصاد غیر رقابتی میشه دقیقا همین تصویر: بنز ۷۰ سال پیش هم ۵ میلیارد این ماک انتم ۲۰۲۲ که داخلش چیزی از هتل کم نداره هم ۵ میلیارد اما این کجا و آن کجا!
افراد شاد عموما بخشندهتر، دلسوزتر و بلندنظرترند و نسبت به افراد غمگین، از کنترل بیشتری برخوردارند و همچنین تحملشان در مقابل ناامیدی بیشتر است. درحالیکه افراد غمگین اغلب طردشده، پرخاشگر، متخاصم و خود محورند. اسکار وایلد میگوید: "کسی که آدم خوبی است، همیشه شاد نیست، اما کسی که شاد است، همیشه خوب است..."
تا به حال اتفاق افتاده فهرست کارهای روزانه درست کنید اما به هیچ یک پایبند نمانید؟ یا با خود اندیشیده اید که "من چه مرگم شده، میدونم باید چکار کنم، خب چرا پا نمیشم برم اون لعنتی رو انجامش بدم؟!"
پس این تعریف یک خطی قانون پنج ثانیه را داشته باشید: "اگر برای رسیدن به هدفی خیز برداشتهاید، تا پنج ثانیه مهلت دارید به حرکت درآیید، در غیر اینصورت، مغز شما آن ایده را نابود خواهد کرد."
دوستان دنبال حقوق بشر گزینشی نباشین هر وقت این همه دولت و حکومت و سازمان حقوق بشری بعد از کشته شدن هموطناتون پشت پرده دنبال معامله با عامل کشتار نبودن و اومدن محکوم کردن و قطع رابطه خودتون رو برای بقیه گروهکها و کشورها جر بدین. حقوق بشر گزینشی فقط به خون چند تا فلسطینی که حماس مسبب بدبختیشونه حساسه نه کشتار کوردها توسط جنایتکار و تروریستی مثل اردوغان که الانم در حال کشتاره و نه کشتار ایرانی ها بخاطر فریاد زدن حقشان.
پس کاسه داغتر از آش نشین اگر خیلی نگرانین ورودی مرزها به طرف فلسطین بازه و مصر و اردن بخاطر وحشی گری و جنایات و بی فرهنگ بودن فلسطینی های مهاجر قبلی فقط راه خروج رو بستن تشریف ببرید فلسطین کمکشون و بگید ایرانی هستیم ببینید پذیرایشون ازتون چطوره؟ اصلا با وجود تنفری که از ایران دارن ببینم جرات میکنید بگید ایرانی هستید؟ همونطور که خبرنگار بازجوها جرات ندارن برن شما هم نخواهید داشت فقط تا لبنان میرید اونم به واسطه پولهای هنگفت و یا مفتی که دو دستی از شکم خانواده و جوان ایرانی گرفته میشه و تقدیم اون مفت خورها میشه.
زن خوشگل و خوش اندام بودن مرد رو نگه نمیداره وگرنه به جنیفر لوپز خیانت نمیشد بچه ام مرد رو نگه نمیداره وگرنه به شکیرا خیانت نمیشد پول هم مرد رو نگه نمیداره وگرنه به بیانسه خیانت نمیشد تنها چیزی که مرد رو نگه میداره مردیه که تصمیم گرفته خودش رو نگه داره تمام
یادم میآید بچه که بودم، داخل مغازۀ کفاشیِ پشت میدان شهدا، یک جفت کفش قرمز و سفید بود. روی بندهایش یک پاپیون .. دقیق یادم نیست چه رنگی، اما وسط پاپیون یک نگین داشت که زیر نور لامپ میدرخشید. هرچه اصرار کردم بخریم کسی نخرید، خریدش ماند برای هفتۀ بعد.هفتۀ بعد توی مغازه چشم دوخته بودم به ردیف کفشها، اما آن کفش سرجایش نبود! انگار یکی چنگ انداخت رویاهایی که نقاشی کرده بودم را مچاله کرد. اصرار برای خرید یک کفشِ دیگر، بیفایده بود. هیچ کفشی را دوست نداشتم، فقط کفشهای خودم را میخواستم. گذشت وخیال کفش از سرم نرفت.تا بعدها که دیگر هیچ کفشی به کارم نیامد، حتی کفشهای خودم! حالا من مانده بودم و کفشهایی که گوشۀ جا کفشی خاک میخوردند. من بودم و روزهایی که سخت میگذشت، تا قد بکشم و یادم برود، که نرفت... آن جفت کفش گوشۀ ذهنم تمیز و نو کنار هم ماندند تا همین امروز که آن دختر بچۀ کوچک با رویاهای کودکانه نیستم. و یادم نرفته است که دیگر هیچ کفشی در دنیا برای من دوخته نمیشود. یادم نرفته است.. میدانید چه میخواهم بگویم؟ گاهی خواسته و آرزوهایی هرچند کوچک. اگر برآورده نشوند هیچوقت از یاد آدم نمیروند.حتی اگر برای دیگران زیاد مهم نباشد. حتی اگر متوجۀ اهمیتاش برای تو نشوند. کوچکاند اما؛ حسرت عمیق به جا میگذارد..
گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن به رفتن که فکر میکنی، اتفاقی میافتد که منصرف میشوی؛ میخواهی بمانی، رفتاری میبینی که انگار باید بروی و این بلاتکلیفی خودش جهنم است.
پدر بزرگ یکی از دوستان یه حرف خیلی قشنگی بهم زد، که با طلا باید حکش میکردم. میگفت: "شیرین ترین توت ها،پای درختها میریزن. در حالی که ما برای چیدنِ توت هایِ کال،چشم به بالا ترین شاخه ها میدوزیم. این دقیقا حکایت ندیدن هاست." زیادی بودن، زیادی خوب بودن، زیادی در دسترس بودن، زیادی تحمل کردن فقط باعث میشه زیادی نادیده گرفتی بشی.