▪️چه کسی جز من میداند که آریادنه چیست؟
امروز مردِ برجستهای را دیدم، باوقاری را با جانِ توبهکار. وَهْ که روانام چه مایه به زشتیاش خندید!
در چشماناش هنوز خوارشمری هست و در دهاناش تهوع نهان است.
رفتار-اش میباید رفتارِ گاوِ نر را مانَد و شادکامیاش بویِ زمین دهد، نه بویِ خوارشمردنِ زمین.
ایستادن با ماهیچههایِ رها و ارادهیِ بی لگام شما همگان را دشوارترین کار است، شما برجستگان را!
آنگاه روانات از آرزوهای خدایی به لرزه خواهد افتاد؛ آنگاه خودستاییات نیز خود نیایشی خواهد بود.
زیرا این است رازِ روان: آنگاه که قهرمان او را ترک گوید، اَبَرقهرمان در رؤیا به او نزدیک میشود.
👤 #فردریش_نیچه📚 #چنین_گفت_زرتشت ▪️دربارهیِ برجستگان
«آریادنه» که توسطِ «تِزئوس» ترک شده بود، توسطِ همان کسی که به هر روی خودش وی را درونِ هزارتو راهنمایی کرده بود، این بار به واسطهیِ «دیونیزوس» موفق میشود، و هزارتویی دیگر کشف کند.
ــ مشخصههایِ انسانِ برجسته با صفتهایِ انسانِ والاتر به طورِ کلی مطابقت دارد: روحِ خطیر او، سنگینیاش، اشتیاقاش برایِ به دوش کشیدنِ بارها، انزجارش از زمین، عجزش از خندیدن و بازی کردن، و دست یازیدن برایِ انتقام جویی.
ـــ نظریهیِ نیچه در بابِ انسانِ والاتر نوعی نقادی است که ژرفترین و خطرناکترین رازورزیِ اومانیسم را آشکار میکند. انسانِ والاتر مدعیِ رساندنِ انسانیت به کمال و بهبود بخشیدن به همهیِ خصایصِ بشر، غلبه کردن بر بیگانگی و قرار دادنِ بشر در جایگاهِ خدا و بدل کردنِ بشر به نوعی قدرتِ «آریگویی» است. ــ اما در حقيقت، انسان، حتی انسانِ والاتر، معنایِ آریگویی را نمیداند. او صرفاً کاریکاتورِ آری،گویی و تقلیدی مضحک است. به باور او آریگویی یعنی تحمل کردن، تقبل کردن، تاب آوردنِ کاری شاق، و بر دوش کشیدنِ بار. او ایجابیت را بر حسبِ باری که میکشد، میفهمد، و آریگویی را با تقلایِ عضلاتِ منقبضاش اشتباه میگیرد. حیواناتِ انسانِ والاتر به جایِ گاوِ وحشی، خر و شتر هستند. تزئوس، انسانِ برجسته یا والاتر، بر گاوِ نر چیره میشود، اما به مراتب فرومایهتر است.
تزئوس درنمییابد که گاوِ نر مالکِ تنها برتریِ حقیقی است: «جانوری سبکبار و شگرف در قلب هزارتو. جانوری که یراق را برمی اندازد».
ـــ انسان والاتر توهمِ آریگویی است. او دانش را اقتدارِ خویش میداند: او مدعیِ کندوکاوِ «هزارتو» یا جنگلِ معرفت است. اما معرفت صرفاً لباسی مبدل برایِ اخلاقیات است؛ طنابِ درونِ هزارتو طنابی اخلاقیاتی است.
ـــ انسان برجسته دیگر حتی به خدا هم برای یراق بستن بر انسان نیازی ندارد، او خود یراقش را بر سر میگذارد.
ــ تا زمانی که آریادنه عاشقِ تزئوس است، در این پیشهیِ انکارِ
زندگی سهیم است. «آریادنه آنیماست»، جان است، اما جانی «واکنشی» یا «نیرویِ کینهتوزی».
ـــ آریادنه، که تزئوس ترکش گفته بود، نزدیک شدنِ دیونیزوس را حس میکند. دیونیزوس، گاو نر، آریگوییِ ناب و بسگانه، آریگوییِ حقیقی و ارادهیِ آریگویی است؛ او هیچ چیز را بر دوش نمیکشد، خودش را به تمامی از شرِّ بار خلاص میکند. او قادر به انجامِ کاری است که انسانِ والاتر نمیداند. «خندیدن»، «بازی کردن»، و «رقصیدن» و به زبانِ دیگر، آریگفتن. او همان سبکبارترین است که خویشتن را نه در انسان، خصوصاً نه در انسانِ والاتر و قهرمانِ برجسته، «بلکه تنها در فراانسان، در فراقهرمان باز میجوید».
ــ فراانسان یا فراقهرمان، یعنی نقطهیِ مقابلِ انسانِ والاتر، یعنی محصولِ پیوندِ «دیونیزوس» و «آریادنه» است. پسرِ آریادنه و گاوِ نر.
دیونیزوس آواز می خواند:
خردمند باش، آریادنه !...
گوش هایِ کوچکی داری، همچون گوش هایِ من:
کلامی زیرکانه از آن بیاویز!
اگر بخواهیم به یکدیگر عشق بورزیم، آیا نباید نخست از هم متنفر باشیم؟
من هزارتوی توام.
👤 #ژیل_دلوز 📚 #یک_زندگی 🔃 برگردان
#پیمان_غلامی و
#ایمان_گنجیl
👇 عضو شوید
👇l
@Philosophers2