در واپسین روزهای تعلیمیِ صنف دوازدهم قرار دارم.
روزِ نخست که وارد صنف اول مکتب شده بودم را هیچوقت از یاد نخواهم برد.
قرار بود برای ما یونیفورم جدید آماده کنند؛ و این خودش به نوعی گویا برای من لباس عید بود.!
به نامِ خدا و نانِ بابا، شروع به درس کردم و تا من الله التوفیق، برگ آخر کتابِدرس خواندم.
دوازده سالِ تمام، درس بود و من بودم و مشکلات؛ در این دوازده سالِ پر فراز و نشیب، درد ها، مشکلات و مصیبتهای زیادی را تحمل کردم؛ تا بلآخره درسِعشق و محبت، ایثار و فداکاری، دانش و ادب، معرفت و موهبت را از استادانِ عزیزمان آموختم.
در این راه، تنها حامی و انگیزه دهندهی من، مادر و پدر عزیزتر از جانم بودهاند؛ قدردان تمام زحمت شان و دست بوسشان هستم.
من، به نوعی خودم را یکی از بندگان خاصِخدا میدانم؛ که من را با اساتیدی روبرو ساخت، که اگر بگویم خدمات ارزندهیشان حتی از یک پدر واقعی نیز بیشتر بوده است، غلو نکردهام. !
و با رفیقان و دوستانی مواجه کرد؛ که گویا نسخهی دومم در این جهان پهناور بودند و هستند..
سپاسگذارِ پروردگارم هستم؛ که تا این دم، یار و یاور من بود و است.
از اینکه دخترانِوطنم از نعمت بزرگ تعلیم و تحصیل محروماند، سخت متأسف و متأثر هستم.
حرفهای گفته و ناگفته زیاد است...
به هر حال، به امیدِباز شدن دروازههای تعلیمی و تحصیلی به روی خواهرانِ وطنم؛ تا دوباره شاهد ستارهگان و فرشتگانِ پر نور باشیم.
دورهی دانشگاه، دورهی جدید؛ و فراز و نشیب های جدیدی نیز دارد؛ و به امیدِ موفقیتهای روز افزون، و توکل بر حضرتِحق، و نیازمندِ دعاهای خیرتان.
#دست_نوشته
#سهیل_سادات
@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده