Perspective | پرسپکتیو

#Basics
Channel
Art and Design
Music
Movies
Books
Persian
Logo of the Telegram channel Perspective | پرسپکتیو
@Perspective_7Promote
225
subscribers
243
photos
80
videos
162
links
• پرسپکتیو‌؛ روزنه‌ای در آیینـهٔ هنر • هنر ؛ اشتراک ناگفته و نامکشوف همه انسانهاست. Admin: @Arya_bagheryy | موسیقی | معماری | نقاشی | ادبیات | نمایش | سیـنما
▪️پست‌مدرنیسم
▪️منطق فرهنگی سرمایه‌داری متاخر



لیوتار از ماهیت متکثر، چندگانه، ناسازگار، نامتجانس، تکه پاره، تجزیه شده، متناقض و مبهم جامعه پست‌مدرن ستایش می‌کند؛ در حالیکه جیمسون به آن بی‌اعتماد بوده و از آن بیزار است. جیمسون در مقاله مشهور خود تحت عنوان «پست مدرنیسم یا منطق فرهنگی سرمایه داری متأخر»، عصر پست مدرن را عصر پساصنعتی نمی‌داند - یعنی به مثابه مرحله جزر و فروکش امواج سرمایه داری نمی‌داند بلکه وی عصر پست مدرن را به مثابه تشدید موج سرمایه داری و آخرین
مرحله نظام جهانی سرمایه‌داری می‌داند.

جیمسون قويا متأثر از دیدگاه‌ها و نقطه نظرات «ارنست مندل» اقتصاددان معروف مارکسیست، بویژه متأثر از نظریه سرمایه داری متأخر وی بود که قرون نوزدهم و بیستم را به مراحل تاریخی معینی تقسیم بندی کرد:

نخست؛ از ۱۷۰۰ تا ۱۸۵۰: دوران سرمایه داری بازاری. در طی این دوران سرمایه صنعتی عمدتا در بازارهای ملی انباشته شد. دوم؛ سرمایه داری انحصاری در عصر امپریالیسم. بازارهای ملی در درون بازارهای جهانی توسعه و گسترش یافتند. گرچه این بازارها بر پایه دولت-‌ملت‌های امپراطوری خاصی استوار بودند، ولی برای مواد خام و نیروی کار ارزان به مناطق و كشورهای بسیار دوری متکی بودند.

و سوم: مرحلۀ پست مدرن که همراه با رشد نامحدود شرکتهای چند ملیتی نظیر کوکاکولا پا به عرصه جهان گذارد. این مرحله ناب ترین شکل سرمایه داری است که تاکنون سربرآورده است. - با نابود ساختن اَشکال کشاورزی ماقبل سرمایه داری، طبیعت را مورد هجوم قرار داده بود - و با تبلیغات سرسام آور نیز ذهن و ناخودآگاه را مورد حمله قرار میداد.

تقسیم بندی تاریخی مندل الهام بخش جیمسون در اعلان سه دورۀ فرهنگی گردید - که در هر دوره منطق فرهنگی خاص و منحصر به فردی حاکم بود: عصر بورژوازی؛ رمان تاریخی. جیمسون به ستایش مدرنیسم می پردازد. زیرا مدرنیسم ناخشنودی و ناخرسندی خودرا از جهان اعلان کرده بود. اما پس از آن عصر پرده ها کنار میروند و چشم ها به سومین عصر (در تقسیم بندی جیمسون) گشوده میشود: صور فرهنگی پست مدرن منعکس کنندۀ جابه جایی، تغییر مکان و پراکندگی جماعات زبانی است - که به گروه های کوچک تقسیم شده اند. «هر گروه به زبان خصوصی عجیب زبانِ خاصِ خود صحبت میکند. هر صنف رمز یا لهجه خصوصیِ معینی برای خود دارد، و بالاخره هر فرد بصورت نوعی جزیرۀ زبانی در می آید که از تک تک دیگر افراد مستقل و مجزا است. »

بدین ترتیب به عقیدۀ جیمسون ساکنین شهرهای پست مدرن، افرادی الینه شده و از خود بیگانه‌اند، که در نوعی توهم و هذیان به سر میبرند. در غبار و مه نشاط‌بخش و نشئه‌کننده محو شده اند و در پیلۀ واقعیاتی گرفتار آمده اند که بصورت ایماژها یا تصاویر صرف، چشم اندازها یا مناظر دیدنی، و تارها یا بسته بندی های عجیب و غریب جدیدی در زمان و مکان به حالت بخار درآمده و محو می‌گردند.



📚 « پست مدرنیسم »
✍️ نوشته: جیمز ان. پاول


▫️| #Basics
🌀| @Perspective_7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ژرژ باتای:
• زادروز ژرژ باتای؛ فیلسوف ساختارگرا



« زندگی تنها زمانی کامل است که تابع چیز خاصی نباشد، بلکه فراتر از آن باشد. عنصر عاطفی که به وجودی جمعی ارزش می‌دهد، تنها مرگ است. »



• 𝑻𝒉𝒆 𝑮𝒓𝒂𝒑𝒆𝒔 𝒐𝒇 𝑾𝒓𝒂𝒕𝒉 (𝟏𝟗𝟒𝟎)
• 𝑫𝒊𝒓: 𝑱𝒐𝒉𝒏 𝑭𝒐𝒓𝒅


▫️| #Basics
👤| #John_Ford
🌀| @Perspective_7
رولان بارت:
• پروست و من

« زمان آدم‌ها را دگرگون می‌کند اما تصویری را که از آن‌ها داریم ثابت نگه می‌دارد. هیچ چیز دردناک‌تر از این تضاد بین دگرگونی آدم‌ها و ثبات خاطره‌ها نیست »


𝑬𝒕𝒆𝒓𝒏𝒂𝒍 𝑺𝒖𝒏𝒔𝒉𝒊𝒏𝒆 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝑺𝒑𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑴𝒊𝒏𝒅 (𝟐𝟎𝟎𝟖)
𝑫𝒊𝒓: 𝑴𝒊𝒄𝒉𝒆𝒍 𝑮𝒐𝒏𝒅𝒓𝒚


▫️| #Basics
👤| #Roland_Barthes
🌀| @Perspective_7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرتور شوپنهاور:

« اگر نمی‌­خواهید بازیچه دست هر فرومایه‌ و مایه ریشخند هر تهی مغزی شوید، اصل اول این است که محتاط و دست نیافنی باشید. چرا که معاشرتی بودن گرایشی خطرناک و حتی تباه‌ کننده است؛ زیرا ما را با کسانی در ارتباط قرار می‌دهد که بیشترشان از نظر اخلاقی فرومایه و از لحاظ ذهنی کُند و منحط‌اند »


امیل دورکیم:

« هرچه انزوای آدمی از انواع اجتماعات بیشتر باشد، یا به عبارت دیگر هرچه خودپرستیِ آدمی بیشتر باشد، در برابر خودتخریبی آسیب‌پذیرتر خواهد بود. »


• 𝑵𝒂𝒌𝒆𝒅 (𝟏𝟗𝟗𝟑)
• 𝑫𝒊𝒓𝒆𝒄𝒕𝒐𝒓: 𝑴𝒊𝒌𝒆 𝑳𝒆𝒊𝒈𝒉

▫️| #Basics
👤| #Mike_Leigh
🌀| @Perspective_7
● هاکسلی؛ آرزوی نابودگر


در جامعه آمریکا، گفتمان و تبادل اندیشه جای خود را به سرگرمی صرف داده است. دیگر خبری از رد و بدل مفاهیم و استدلال بر پایه منطق نیست، بلکه تصاویر و ظواهر زیبا و همچنین افراد مشهور و تبلیغات، جایگزین آن‌ها شده‌اند.

زمانی که یک جامعه با موضوعات کم‌اهمیت و بیهوده سرگرم شود، زمانی که مفهوم زندگی فرهنگی به چرخه‌ای مداوم از سرگرمی‌های زودگذر تقلیل پیدا کند و زمانی که گفتگوهای عمومی جدی به لفاظی‌های سطحی و بی‌محتوا تنزل یابد، آنگاه کل یک ملت در معرض خطر قرار می‌گیرد. در چنین وضعیتی، مرگ فرهنگی یک احتمال جدی و محتمل است.

آلدوس هاکسلی، نویسنده شهیر، نگرانی متفاوتی را نسبت به کنترل و سرکوب جامعه مطرح می‌کند. او بر این باور است که نیازی به وجود یک نیروی سرکوبگر (مانند برادر بزرگ در رمان ۱۹۸۴) برای سلب اختیار، بلوغ فکری و حس تاریخی مردم نیست. هاکسلی معتقد است که در چنین وضعیتی، مردم خودشان به بردگی و اسارت درآغوش فناوری‌هایی تن می‌دهند که توانایی تفکر و تعقل آن‌ها را تحلیل می‌برد و نابود می‌کند.

جرج اورول، نویسنده رمان ۱۹۸۴، نگران سلب اطلاعات از مردم توسط حکومت‌ها بود. اما هاکسلی نگرانی‌ای متفاوت داشت؛ او بیم آن را داشت که آنقدر حجم اطلاعات و سرگرمی‌های بیهوده در اختیار مردم قرار گیرد که تبدیل به موجوداتی منفعل و خودخواه شوند. اورول از پنهان شدن حقیقت از مردم می‌ترسید، در حالی که هاکسلی نگران غرق شدن حقیقت در دریایی از بیهودگی و بی‌محتوایی بود.

نگرانی اورول این بود که به فرهنگی اسیر و تحت کنترل درآییم، در حالی که هاکسلی از تبدیل شدن به فرهنگی مبتذل و سطحی که دغدغه‌هایی پوچ و بی‌ارزش دارد، بیمناک بود. همانطور که هاکسلی در کتاب «بازگشت به دنیای قشنگ نو» اشاره می‌کند، حامیان آزادی‌های مدنی و اندیشمندان عقل‌گرا که همواره در برابر استبداد ایستادگی می‌کنند، اشتباه بزرگی مرتکب شده‌اند. آن‌ها تمایل سیری‌ناپذیر انسان به سرگرمی و تفریح بی‌پایان را نادیده گرفته‌اند. اورول در رمان ۱۹۸۴ نشان داد که کنترل مردم از طریق اعمال درد و رنج صورت می‌گیرد، در حالی که در دنیای قشنگ نو هاکسلی، کنترل از طریق القای لذت و خوشی‌های زودگذر انجام می‌شود.

به طور خلاصه، اورول از آنچه می‌ترسیدیم، نگران بود که ما را نابود کند؛ اما هاکسلی از چیزی می‌ترسید که آرزویش را داشتیم و آن سرگرمی و خوشی‌های بی‌پایان بود، که نهایتا باعث نابودی ما می‌شد.


▫️| #Basics
🌀| @Perspective_7
کِی:
تا حالا افسرده شدی؟

مسیح:
به صلیب کشیده شدن چندان جالب نبود

کِی:
تو عکسات خیلی آروم به نظر می‌رسی

مسیح:
داشتم برای سیلی بعدی صورتم رو می‌چرخوندم

کِی:
هنوز درد می‌کنه؟

مسیح:
اونا تو پاهام میخ فرو کردن، کِی !


خرس‌های قطبی | مارک هَدن



𝑻𝒉𝒆 𝑳𝒂𝒔𝒕 𝑻𝒆𝒎𝒑𝒕𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏 𝒐𝒇 𝑪𝒉𝒓𝒊𝒔𝒕 (𝟏𝟗𝟖𝟖)
𝑫𝒊𝒓: 𝑴𝒂𝒓𝒕𝒊𝒏 𝑺𝒄𝒐𝒓𝒔𝒆𝒔𝒆


▫️| #Basics
🌀| @Perspective_7
آلبر کامو:


« هیچ چیز چندش‌آورتر از
احترام نشأت گرفته از ترس نیست »


• 𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑹𝒊𝒃𝒃𝒐𝒏 (𝟐𝟎𝟎𝟗)
• 𝑫𝒊𝒓: 𝑴𝒊𝒄𝒉𝒂𝒆𝒍 𝑯𝒂𝒏𝒆𝒌𝒆

▫️| #Basics
🌀| @Perspective_7
Perspective | پرسپکتیو
| درباب طومارنویسان (۱) | نویسنده استیون گرین بلت بیشتر کتاب‌ها در جهان باستان به شکل طومار بودند ـ همچون طومارهای تورات که یهودیان تا همین امروز در مناسکشان از آنها استفاده می‌کنند. اما وقتی به قرن چهارم می رسیم، مسیحیان تقریباً به طور کامل قالب دیگری را…
| درباب طومارنویسان (۲)[آخر]
| نویسنده
استیون گرین بلت


مرغوب‌ترین پوست آنکه زندگی را برای کاتبان راحت‌تر می‌کرد و احتمالاً در شیرین‌ترین رؤیاهایشان خوابش را می‌دیدند، از پوست گوساله ساخته می‌شد و به آن وِلوم (میشَن) می‌گفتند. و بهترین نوع آن هم میشَن رحِمی بود. میشنی که از پوست گوساله‌های سقط شده ساخته می‌شد. این پوست‌ها را که به غایت سفید نرم و صاف و بادوام بودند، برای ارزشمندترین کتاب‌ها نگه می‌داشتند.

کتاب‌هایی که به زیور تذهیب‌های پرنقش و نگار و جواهرگون آراسته بودند، و گهگاه در جلدهایی پیچیده می‌شدند که رویشان را با سنگ‌های قیمتی واقعی پوشانده بودند. کتابخانه‌های جهان هنوز شمار قابل توجهی از این اشیاء چشمگیر را در خود محفوظ دارند. دستاورد گران‌قدرِ کاتبانی که هفتصد یا هشتصد سال پیش زندگی می‌کردند و ساعت‌های بی‌شمار کار میکردند تا چیزهایی زیبا خلق کنند.

کاتبان خوب از بعضی نوبت‌های دعاخوانی جمعی معاف بودند تا بتوانند در کتابت‌خانه بیشترین استفاده ممکن را از ساعات روشنایی روز ببرند. آنها مجبور هم نبودند که در شب کار کنند: به دلیل ترس کاملاً موجهی که از آتش وجود داشت، استفاده از نور شمع به هر شکل و شیوه ممنوع بود. اما برای آن بازۀ روزانه حدوداً شش ساعته که عملاً پشت میزهایشان سپری می‌کردند، زندگی آنها تماماً به کتاب‌هایشان تعلق داشت. دستِ کم در برخی صومعه‌ها، این امکان و این امید وجود داشت که راهبان آنچه را که نسخه‌برداری می‌کردند، بفهمند.

چنانکه در اهدائیه یکی از کتابت‌خانه‌ها آمده «بارالهی، به لطف و کرم خویش این کارگه بندگانت را برکت ده؛ باشد که همه آنچه را که در اینجا می‌نویسند با عقل و خرد خویش دریابند و در کارهایشان متجلی سازند» با این حال علاقه کاتبان به کتاب‌هایی که از آن‌ها نسخه‌برداری می‌کردند (یا بی‌علاقگی شان به آنها) موضوعی کاملاً بی‌ربط بود. در واقع تا آنجا که نسخه‌برداری شکلی از تأدیب نفس بود - مشقی در فروتنی و استقبال گرم از درد و رنج - چه بسا بی‌علاقگی یا نافهمیِ ساده به درکِ متن و درگیری با آن ترجیح داشت. چرا که از کنجکاوی باید به هر قیمت دوری می‌شد.



📚 « جهان چگونه مدرن شد »
✍️ مترجم مهدی نصرالله‌زاده


▫️ ¦ #Basics
🌀 ¦ @Perspective_7
| درباب طومارنویسان (۱)
| نویسنده
استیون گرین بلت


بیشتر کتاب‌ها در جهان باستان به شکل طومار بودند ـ همچون طومارهای تورات که یهودیان تا همین امروز در مناسکشان از آنها استفاده می‌کنند. اما وقتی به قرن چهارم می رسیم، مسیحیان تقریباً به طور کامل قالب دیگری را برگزیده بودند: كُدِكس (مُصحَف)، که کتاب‌های آشنای امروزیِ ما از آنها اخذ شده‌اند. مُصحف؛ یک مزیت بسیار بزرگ داشت. اینکه خوانندگان در آن خیلی راحت‌تر می‌توانستند راه‌شان را پیدا کنند.

به عبارت دیگر، در مصحف، متن می‌تواند به راحتی شماره صفحه بخورد و برایش نمایه ساخته شود و صفحات می‌توانند به سرعت ورق بخورند تا خواننده به نقطه مورد نظرش برسد. تا اختراع کامپیوتر، با قابلیت‌های جستجوی بی‌نظیری که داشت هیچ تحدی جدی‌ای با قالب فوق‌العاده ساده و انعطاف‌پذیر مُصحف نمی‌توانست صورت بگیرد. تازه امروز است که بر روی کامپیوتر، مجدداً داریم از اسکرول کردن یا مرور طوماروار متن‌ها صحبت می‌کنیم.

از آنجا که پاپیروس دیگر در دسترس نبود و کاغذ هم تا قرن چهاردهم هنوز به استفاده عمومی نرسیده بود، بیش از هزار سال پوست حیوانات ماده اصلی، مورد استفاده برای نوشتن کتاب‌ها بود - پوست گاو گوسفند، بز و گهگاه آهو. این سطوح را باید صاف و هموار می‌کردند و از همین رو ابزار دیگری که کتابدار صومعه بین کاتبان پخش می‌کرد، سنگ خارا بود تا با استفاده از آن باقی‌ماندۀ موی حیوان را به همراه هرگونه برآمدگی یا اضافات و ایرادات دیگر بزدایند. کاتبی که به او پوستی بی‌کیفیت می‌دادند در موقعیت بسیار ناخوشایندی قرار می‌گرفت و کار بسیار سختی نیز پیش رو داشت.

از همین رو در حاشیه‌های نسخ خطیِ باقی‌مانده از صومعه‌ها اینجا و آنجا با غلیان‌های گاه و بیگاه رنج و عذاب مواجه می‌شویم: «پوست پُر مو است»... «جوهر رقیق، پوست بد، متن سخت...» «خدا را شکر هوا دارد تاریک می‌شود» این را راهبی خسته زیر اسمش و تاریخ و جایی که در آن کار می‌کرد، نوشته است: «باشد که به نسخه‌بردار اجازه دهند کارش را تمام کند» و یا راهب دیگری نوشته است: «حالا دیگر همه چیز را نوشته‌ام. تو را به مسیح، آبی به من بدهید ! »



🔗 (ادامه دارد...)
📚 « جهان چگونه مدرن شد »
✍️ مترجم مهدی نصرالله‌زاده


▫️ ¦ #Basics
🌀 ¦ @Perspective_7
شونریو سوزوکی:


« وقتی کاری انجام می‌دهی، باید خودت را بطور کامل بسوزانی، مثل یک آتش‌سوزیِ تمام و کمال. هیچ رد و نشانی از خودت بجا مگذار. »


شونریو سوزوکی (۱۹۷۱-۱۹۰۴) یکی از اثرگذارترین معلمین معنوی قرن بیستم بود و در حقیقت بانیِ اصلی مکتب ذن در آمریکا اوست. او کاهنی ژاپنی از مکتب سوتو بود و از سال ۱۹۵۹ تا زمان مرگ در آمریکا تدریس کرد. او همچنین بنیانگذار مرکز ذهن سانفرانسیسکو بود.


▫️ ¦ #Basics
🌀 ¦ @Perspective_7
| اسطوره و آیین


اصطلاح «اسطوره»، بنا به سنت، اشاره دارد به داستان‌های مشترک در یک جامعه، معمولاً با خدایان و قهرمانانی اسطوره‌ای که ذات جهان و رابطه فرد انسان را با آن توضیح می‌دهد. اینگونه روایات اسطوره‌ایْ مناسک، نهادها و ارزش‌های اجتماعی را متجسم و بیان می‌کنند. اسطوره‌ها در فرهنگ غرب که ابتدا به شکل شفاهی و سپس به شکل مکتوب نسل به نسل گشته‌اند، از اواخر قرن نوزدهم به این‌سو توسط فرهنگ توده در جامعه پخش و منتشر شده‌اند. در قرن بیستم نیز فیلم‌های ژانری با تکرار و تنوع بخشی به معدودی پیرنگ اصلی مثال‌هایی عالی از اسطوره‌های معاصر و ساخته رسانه‌های جمعی شده به شمار می‌روند. همان طور که توماس سوبچاک می نویسد: یونانیان درست همان طور از داستان‌های خدایان و جنگ تروا مطلع بودند که ما با خلافکارها و گنگسترها و هفت تیرکش‌ها و آرام کردن سرزمین‌های مرزی و منازعات پایان‌ناپذیر بین نورخرد و صلیب با قدرت‌های اهریمنی؛ نه با تجربۀ بی‌واسطهٔ خودمان بلکه از طریق رسانه‌ها آشنا هستیم. در جامعه متأثر از رسانه‌های جمعی به جای اینکه برای شنیدن قصه‌های اسطوره‌ای خودمان دور آتش بنشینیم، جلو پرده‌های سینما جمع می‌شویم.



📚| کتاب « ژانرهای سینمایی »
✍️| نویسنده: بری کیت‌گرانت

▫️ ¦ #Basics
🌀 ¦ @Perspective_7
▪️زنان در قهوه‌خانه



قهوه خانه در ایران محیطی مردانه داشت و حضور زنان در این اماکن امری قبیح شمرده می‌شد. در دوره قاجار، تنها زنانی که نگاه منفی جامعه را بر خود پذیرفته بودند، به برخی از قهوه خانه‌ها می‌رفتند. البته ورود آنها مخفیانه و با لباس مردانه بود و گاه با رشوه‌ای که به مأمورین دولت و پلیس شهر می‌دادند، آزادانه وارد اماکن عمومی از جمله قهوه خانه می‌شدند. و گاه پلیس از آن‌ها به عنوان جاسوس در قهوه خانه و دیگر اماکن عمومی استفاده می‌کرد. با همین پیشینه فکری است که وقتی مظفر الدین شاه و همراهانش خدمه قهوه‌خانه‌ای در «کارلسباد پروس» را می‌بینند که همه زنان هستند مایه تعجب آنها می‌شود. مهدی‌قلی‌هدایت، مخبرالسلطنه، در کتاب «خاطرات و خطراتِ» خود می‌نویسد: «گفتم چادر عادتی بود، خوب یا بد، ترکش به جانی بر نمی‌خورد و خانم‌ها در تابستان بی‌شکایت نبودند و ترکش عادت خواهد شد؛ اما شب تا صبح در قهوه خانه رقصیدن رفع حجاب نیست، رفع حجب است». حتی رضاشاه نیز که مجری کشف حجاب در ایران بود، در سخنرانی ۱۷ دی ۱۳۱۴، در مذمت حضور زنان در قهوه‌خانه‌ها سخن گفته است.

با وجود همه مطالب ذکر شده، با اینکه جامعه حضور زنان را در قهوه‌خانه نمی‌پذیرفت، ولی ممکن بود که یک زن مالک قهوه خانه باشد، و یا آن را اجاره کند و قهوه‌چی برای خود استخدام کند، ولی این افراد نادر و خاص هستند. برای مثال، «اشرف الملوک فخرالدوله» (۱۲۶۱-۱۳۳۴ ش)، نمونه خوبی برای اثبات این موضوع است. وی مورد احترام و تحسین رجال سیاسی زمان خود بود. چنانکه رضا شاه مکرر در صحبت‌هایش می‌گفت که «قاجاریه، یک مرد و نیم داشت. مردش فخرالدوله و نیم مردش، آقا محمدخان بود؛ زیرا وی کارهایی را به ثمر رساند که تا آن زمان کمتر از یک زن دیده شده بود.» اسنادی در مرکز اسناد و کتابخانه ملی موجود است که نشان می‌دهد وی قهوه‌خانۀ خالصه باجخانه کهریزک را در سال ۱۳۱۰ و ۱۳۱۱ از اداره مالیه غار و فشافویه اجاره نموده بود. البته به نظر می رسد که این اتفاق احتمالاً تنها در اواخر دوره قاجار و دوره پهلوی امکان پذیر بود.


📚 کتاب « قهوه‌خانه در آیینۀ اسناد »
✍️ نوشته: مریم صدیقی / نشر علم

▫️| #Basics
🌀| @Perspective_7
نیکولو ماکیاوللی:
شهریار. باب نوزدهم. پرهیز از خواری و منفوری

« شهرياري که خود را در چشم دیگران بنمایاند، حشمتی بزرگ خواهد یافت و زد و بند بر ضد کسي که حشمتي بزرگ دارد امری است دشوار. و بر آن کس که در چشم مردم بزرگ است و گرامی، به آسانی نمی‌توان تاخت. زیرا شهریار می‌باید از دو چیز در دل هراسان باشد: یکی از درون، از رعایای خویش؛ و دیگری از بیرون، از قدرت‌های بیگانه. از دومی می‌توان خود را با جنگ‌افزاری نیکو و یاران خوب در امان داشت و آن را که جنگ‌افزاری نیکو باشد، یاران خوب نیز خواهد بود. اما در درون کشور نیز اگر دُژاندیشیِ داخلی و دستي از بيرون در کار نباشد، آرامش برقرار خواهد بود. و نیز اگر تاخت و تازي از بيرون در میان باشد تا هنگامی که بنیاد فرمانروایی و زندگی شهریار، اگر هراسی به دل راه ندهد، هر تاخت و تازي را پاسخ خواهد گفت. »


▫️ The King of Thule (1896)
🎨 Painter: Pierre Jean van der Ouderaa


▫️ ¦ #Basics
🌀 ¦ @Perspective_7
محی‌الدین ابن‌عربی:
• فتوحات مکیه. جلد اول. صفحه ١٠٣

« عالم، چنان نهان است که هرگز آشکار نگشته است و حق تعالی چنان آشکار است که هرگز پنهان نگشته است. اما مردم به خطا رفته و برعکس این حقیقت، جهان را آشکار دانسته‌اند و حق را پنهان. از اینجاست که دچار شرک و ظاهربینی و صورت‌پرستی گشته‌اند و خداوند تنها برخی از بندگانش را از بیماری نجات بخشیده است. »


𝑾𝒊𝒏𝒕𝒆𝒓 𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 (𝟏𝟗𝟔𝟑)
𝑫𝒊𝒓: 𝑰𝒏𝒈𝒎𝒂𝒓 𝑩𝒆𝒓𝒈𝒎𝒂𝒏


▫️| #Basics
👤| #Ingmar_Bergman
🌀| @Perspective_7
▪️خاستگاه آیین (١)

آیین‌ها نوعی ذهنیت جهان شناختی و باورمدار و نظم‌گرا را به همراه دارند. ذهنیتی که به صورت برخی تظاهرات همچون رقص بازی، نمایش، موسیقی، دعاها، اوراد، قربانی، نذورات، لابه و استغاثه، سرود و شعر، ستایش و تحمید، و برخی تشریفات دیگر تجلی می‌یابد. آیین‌ها به انسان می‌گویند که چگونه، و با چه نظمی خودش را با امور مقدس یا پذیرفته شده هماهنگ سازد. آیین‌ها به عنوان وسیله‌ای برای استحکام اجتماعی مردمان عمل می‌کنند. پس آیین نوعی ذهنیت ابتدایی جهان شناختی است که ماهیتی راز آمیز، مقدس و حِکمی دارد. معمولا دربارۀ ریشۀ آیین‌ها می‌گویند که در زمانی ناپیدا و گم‌شده، ازلی بنیان گذاشته است. حتی برای انجام دهندگان آن نیز خاستگاهش نامکشوف است، ولی آئین‌ها از الزامات ضرورت‌های زندگی طبیعی برانگیخته شده‌اند.


📚| کتاب « از آئین تا نمایش »
✍️| نویسندگان: جهانگیر نصری‌اشرفی، امیر سهرابی

▫️ ¦ #Basics
🌀 ¦ @Perspective_7
▪️هنـرمنـد؛ مالکِ اثر یا خالقِ اثر


ماهیت اجتماعی هنر نه تنها محتوا و فرم، بلکه رابطهٔ هنرمند و اثرش را نیز در بر می‌گیرد. پیر ژوزف پرودون حتی لابه‌لای مباحش پرسشی را مطرح می‌کند به این مضمون که آیا هنرمند می‌تواند با اثرش هر چه خواست انجام دهد یا خیر. مثلاً اینکه آيا هنرمند مجاز است اثرش را از بین ببرد و نابود کند؟ هیچ هنرمند رمانتیکی در انجام این کار به خود تردید راه نمی‌داد و حتی برخی از آنان چنین اقدامی را بزرگ می‌داشتند. اما پرودون چنین باوری نداشت. او در ۱۸۱۸ نوشت: هنرمند «مالک اثر آفریدهٔ خود نیست، بلکه فقط خالق اثر است.»


📚| کتاب «نظریه‌های هنر: از امپرسیونیسم تا کاندینسکی»
✍️| نویسنده: موشه باراش ترجمه‌: محمدرضا ابوالقاسمی

𝑻𝒉𝒆 𝑷𝒊𝒄𝒕𝒖𝒓𝒆 𝒐𝒇 𝑫𝒐𝒓𝒊𝒂𝒏 𝑮𝒓𝒂𝒚 (𝟏𝟗𝟒𝟓)
𝑫𝒊𝒓: 𝑨𝒍𝒃𝒆𝒓𝒕 𝑳𝒆𝒘𝒊𝒏

▫️ ¦ #Basics
🌀 ¦ @Perspective_7
Perspective | پرسپکتیو
▪️دربارۀ گروتسک (٣) ▪️اهدافِ گـروتسـک • اهانت و الیناسیون تاثیر گروتسک از طریق یک ضربۀ ناگهانی اعمال می‌شود و به همین دلیل می‌توان از آن به عنوان سلاحی برای حمله و پرخاش بهره برد. مانند نقاشیِ آزادسازی - دزدیدن - اسمرالدا توسط کوازیمودو، که درست همانند…
▪️دربارۀ گروتسک (۴)[آخر]
▪️متناظرهای گروتسک



• ابزورد
ابزوردیسم هم مانند گروتسک بعلت کثرت استعمال، معانی زیادی یافته است. هر دو را اغلب به معنای مسخره، نامتعادل و احمقانه بکار برده‌اند. اگر بپذیریم که نمایشنامه‌های ابزورد در خلق متن نمایشی به گروتسک نزدیک می‌شوند، می‌توان تئاتر ابزورد را نوعی تئاتر گروتسک دانست. آثار نویسندگانی مانند بکت، یونسکو، آداموف، ژنه و پینتر گنجینه‌ای از ادبیات گروتسک است. برای مثال در خصوص اشخاصی چون «لاکی» و «پوزو» در نمایشنامۀ «در انتظار گودو» ــ «سخنران» در نمایشنامۀ «صندلی‌ها» ــ «مادام» در «کلفت‌ها» یا دربارۀ توصیف صحنه‌هایی مانند ظهور ونگ ونل از سطل زباله در نمایشنامۀ «آخربازی» یا واقعۀ شستشوی مغزی در نمایشنامۀ «جشن تولد» مشکل می‌توان تصمیم گرفت که اصطلاح گروتسک یا ابزورد را باید بکار برد.

• فراشگفت
تفاوت گروتسک و فراشگفت در این است که گروتسک افراطی تر و معمولاً خصمانه‌تر است حال آنکه فراشگفت می‌تواند عجیب و غریب باشد بدون آنکه ناراحت‌کنندگی و عذاب‌آوری گروتسک را داشته باشد. فراشگفت؛ از فانتزی ارتزاق می‌کند حال آنکه گروتسک، حتی خودِ فانتزی را هم به سخره می‌گیرد و بدان نگاهی کاریکاتوری دارد. از این‌رو مواجهه با جنسی از فراشگفت، با تفکری گروتسک، بیشتر به چیزی همانند مضحکه نزدیک‌تر است. چرا که در جهان‌بینیِ گروتسک، هستی آنقدر تیره و تار هست که بایستی به تعاریف همچون «فراشگفت» شک کرد.

• کاریکاتور
گروتسک همواره با کاریکاتور همگام بوده است. کاریکاتور همان اغراق آمیز جلوه دادن خصوصیت‌های معین و مشخص است. تفاوت گروتسک و کاریکاتور در این است که کاریکاتور عناصر متضاد و ناهمگون را درهم نمی‌آمیزد و در آن احساس تجاوز عناصر ناجور درقلمرو یکدیگر وجود ندارد. برای مثال اگر یک بینی بیش از اندازۀ معمول بزرگ ترسیم شود، یک کاریکاتور شکل گرفته است ولی چنانچه این بینی آن‌قدر بزرگ شود که بقیۀ عناصر صورت را تحت شعاع قرارداده و تابع خود سازد، به یک کاریکاتور ــ گروتسک رسیده‌ایم چرا که [نخست] باعث ناهمسانی و اعوجاجِ حسی، [سپس] باعث انزجار و - سپس - وحشت می‌شود. این یعنی گروتسک حتما لازم نیست در سیرِ خود به «وحشت» برسد.

• طنز
زمانی که یک طنزپرداز می‌خواهد بیشترین حس ریش‌خند و انزجار را در مخاطب ایجاد نماید، قربانی خود را به گونۀ گروتسک به نمایش در می‌آورد. عامل اساسی که گروتسک را از طنز متمایز می‌سازد، آمیزش تضادها در عمل و تاثیر است. گروتسک برخلاف طنز، درست و غلط، و راست و دروغ را معین نمی‌کند و درس اخلاق نمی‌دهد؛ بلکه می‌کوشد تفکیک ناپذیری آنها را ارایه دهد. خنده، عصبانیت یا احساس انزجاری که طنز در مخاطب خود ایجاد می‌کند کاملاً تفکیک‌شده و جدا از هم است حال آنکه گروتسک می‌کوشد با تلفیق این حس‌ها، مخاطب خود را درگیر پاسخ‌ها و واکنش‌های مختلف کرده و نوعی گیجی و تشتت فکری ایجاد نماید.

• طعنه
عامل رسیدن به این تشتت، طعنه است. طعنه؛ در عمل و بازتاب عمل، جنبه‌ای عقلانی دارد و نیمه خودآگاهانه. حال آنکه گروتسک بیشتر با احساس سر و کار دارد. طعنه‌نویس گاهی از گروتسک به عنوان وسیله‌ای برای مقاصد کنایه‌آمیز خود استفاده می‌نماید ولی گروتسک با تعریفِ کلی طعنه مغایرت دارد. در گروتسک، طعنه‌ها مُثل واقعیت شده و بنوعی بی‌زمان و ازلی جلوه می‌کنند؛ همچون واقعیتِ جهانِ آثار ابزورد که در فضایی موهوم - هرچند با المان‌ها و دال‌های واقع گرایانه روبرو هستیم. بعنوان مثال طعنه‌هایی ولادیمیر و استراگون در «در انتظار گودو» با یکدیگر رد و بدل می‌کنند؛ از سر بامزگی یا ترویجِ نگاه عاقل اندر سفیهِ عقلانی نیست، بلکه واکنشی نیمه‌خودآگاه از وضعیتی است که هم خواهان نبودِ در آنجا هستند، و هم تن به تقدیرِ مخفی خود داده اند و انتظارِ گودو را می‌کشند. از این‌رو طعنه سلاح‌شان است، برای زیرسوال بردن واقعیت و پناه جستن به یک امرواقع - گودو - مجهولی که آنان را پا در هوا گذاشته است. پس طعنه را چاشنی کلام‌شان کرده‌اند تا هم زمان را سپری کنند، هم بحالتی دیالکتیک، احساسات خودرا از وضع کنونی بیان کنند.

• مضحکه

خنده در گروتسک جنبه‌ای ضروری و اساسی دارد. یک اثر گروتسک معمولاً خنده را نیز به همراه دارد ولی مخاطب گروتسک نمی‌تواند از ته دل بخندد چرا که این عنصر با ادراکی مغایر و ناسازگار ارایه می‌گردد. برهم زنندگیِ حس متعین از لحظاتی شناسا، در گروتسک چنان است که گاه موجب می‌شود مخاطب از رعب یک موقعیت آگاهی دارد، ولی مضحکه فرار از آن مخمصه است. شیوه‌ای دفعی و آنی که برای زدودنِ التهاب و ارعابِ مسئله، با آن ناگزیر است شوخی کند و آن را به سخره بگیرد. همانند اعتیاد بیمارگون به بازی «پینگ پونگ»، در اثر «آرتور آدامف» مضحکۀ نقادانه‌ای بر جامعۀ جدید صنعتی غرب است.



🔖| {پایان قسمت چهارم(آخر)}
🎭| اجرای نمایش «در انتظار گودو»

▫️| #Basics
🌀| @Perspective_7
Perspective | پرسپکتیو
▪️دربارۀ گروتسک (٢) ▪️عناصر شناسایی گروتسک • ناهماهنگی: بارزترین خصیصۀ گروتسک، عنصر ناهماهنگی است. این ناهماهنگی می‌تواند از کشمکش، برخورد، آمیختگی ناهمگون‌ها یا از تلفیق ناجورها ناشی شده باشد. • خنده‌آوری و خوفناکی: همۀ کسانی که در خصوص گروتسک نوشته‌اند،…
▪️دربارۀ گروتسک (٣)
▪️اهدافِ گـروتسـک


• اهانت و الیناسیون
تاثیر گروتسک از طریق یک ضربۀ ناگهانی اعمال می‌شود و به همین دلیل می‌توان از آن به عنوان سلاحی برای حمله و پرخاش بهره برد. مانند نقاشیِ آزادسازی - دزدیدن - اسمرالدا توسط کوازیمودو، که درست همانند پریدن یک خواب قیلوله، مردم متوجه دزدیدن - ولی نجات - اسمرالدا بر روی شانه‌های گوژپشت نتردام می‌شوند. الیناسیونِ آشکاری که اسمرالدا را به آن وجاهت و زیبایی و فریبایی، راضی به رهایی در دستان گوژپشتِ نتردام کرده است تا از چیزی که گویی بستر اوست، به دستانِ زمخت و نافرم و ریختارشکستۀ کوازیمودو پناه برد. این حرکت کوازیمودو، نوعی اهانت نیز به جامعۀ وقتِ درام تلقی می‌شد که پری‌رویی را (به منزلۀ نقد رمانتیسم) با اهانتی غیرمستقیم (به مقصودِ پاسداریِ معماری گوتیک) از چنگال فرهنگِ وقتِ فرانسه بازیابد.

• تاثیر روانی
«تامس کرامر» می‌گوید که در گروتسک احساس اضطراب، ناشی از مضحکه‌ای است که به افراط کشیده شده است. ولی برعکس این گفته، گروتسک شکست و طرد اضطراب ناشی از جهل و معضلات توضیح ناپذیر، توسط مضحکه و خنده است. «مایکل ستیگ» با استناد به این تعریف و با توسل به دیدگاه «فروید» در خصوص تابو و بازگشت ترس‌های دوران کودکی به تعریفی روانشناختی از گروتسک می‌رسد: «گروتسک یعنی اداره کردن خارق‌العاده به وسیلۀ مضحکه».

• تنش و گشایش‌ناپذیری
گروتسک در یک زمان هم آزادی بخش است و هم تنش‌زا. برای مثال عنصر کمیک دو حالت همزمان را پیش می‌آورد: خنده‌ای از ته دل و خنده‌ای که مفید یا دفاعی است. گروتسک می‌تواند بی‌هدف حاصل شده و در ساختن آن هیچ قصد و عمدی نباشد. هنرمندان بزرگ هم ممکن است گاهی از روی اشتباه به گروتسک رسیده باشند ولی تعداد نویسندگانی که دوست داشته‌اند به دلیل گروتسک خلق شده در آثارشان مشهور شوند اندک است. برای نمونه می‌توان «فردریک کمپنز » شاعر آلمانی را نام برد که به گروتسک پرداخته است.


🔗| (ادامه دارد...)
🔖| {پایان قسمت سوم...}
🖼 | ایم دی لمود، "نجات اسمرالدا" (1844)

▫️| #Basics
🌀| @Perspective_7
Perspective | پرسپکتیو
▪️دربارۀ گروتسک (١) حداقل از قرن هجدهم (در فرانسه، آلمان و انگلیس)، گروتسک بعنوان صفتی کلی برای عجیب، مرموز، باشکوه، خارق‌العاده، شنیع، زشت، نامتجانس، ناخوشایند، یا منزجرکننده استفاده می‌شود. بنابراین اغلب برای توصیف اشکال عجیب و غریب و اشکال تحریف شده…
▪️دربارۀ گروتسک (٢)
▪️عناصر شناسایی گروتسک



ناهماهنگی:
بارزترین خصیصۀ گروتسک، عنصر ناهماهنگی است. این ناهماهنگی می‌تواند از کشمکش، برخورد، آمیختگی ناهمگون‌ها یا از تلفیق ناجورها ناشی شده باشد.

خنده‌آوری و خوفناکی:
همۀ کسانی که در خصوص گروتسک نوشته‌اند، آن را با مضحکه و هراس درآمیخته‌اند. عده‌ای که گروتسک را نوعی کمدی می‌دانند، آن را در ردۀ بورلسک (نوعی تقلید در ادبیات انگلستان که به منظور سرگرمی و تفریح، عیبی را با استفاده از کلماتی پرمعنا و سنگین بزرگ‌نمایی می‌کنند) و انواع دیگر مضحکۀ عامیانه طبقه‌بندی کرده‌اند. دیگرانی که بر کیفیت خوفناک گروتسک تکیه دارند، آن را مرز دنیای رازها و خارق‌العاده‌ها دانسته و به دنیای ماوراءالطبیعه سوق می‌‌دهند. متن گروتسک نباید به گونه‌ای باشد که در سرانجام، اثری مضحک و تفریحی از کار درآید یا مخاطب بپندارد که با مضحکه روبروست و نفس اثر را که وحشت و نفرت مجسم است جدی نگیرد. البته باید دقت نمود تنها در اثر کشمکش عنصرهای متضاد است که تاثیر ویژۀ گروتسک حاصل می‌شود.

افراط و اغراق:
گروتسک دارای طبعی افراطی است و عنصر اغراق و زیاده‌روی از خصایص بارز آن است، بدین جهت اغلب از روی اشتباه با فانتزی و خیال‌پردازی هم‌ردیف شمرده می‌شود. دنیای گروتسک با تمام عجایب آفرینی، همان دنیای آشنای ماست و از خیال‌پردازی بسیار دور است. دنیای گروتسک حقیقی، مستقیم و بی‌پرده است و همین است که آن را قدرتمند می‌سازد. اگر اثر در دنیایی خیالی و بدون اشاره به دنیای واقعی خلق شود، دیگر گروتسکی وجود نخواهد داشت .

نابهنجاری:
نابهنجاری، منشاء مضحکه و وحشت و انزجار است. واکنش‌های معمول که نسبت به گروتسک نشان داده می‌شود (احساس نشاط و انزجار، خنده و ترس، جاذبه و دافعۀ همزمان)، حاصل مواجهه با نابهنجاری شدید است. شاید بخاطر همین ماهیت نابهنجار گروتسک و نحوۀ عرضۀ مستقیم و افراطی این نابهنجاری است که آن را به عنوان مطلبی عذاب دهنده و نفرت انگیز، توهین به عفاف و طغیانی علیه حقیقت و هنجار محکوم می‌کنند.


🔗| (ادامه دارد...)
🔖| {پایان قسمت دوم...}
🖼 | جورج گروس، "خون بهترین سس است" (1919)

▫️| #Basics
🌀| @Perspective_7
▪️دربارۀ گروتسک (١)


حداقل از قرن هجدهم (در فرانسه، آلمان و انگلیس)، گروتسک بعنوان صفتی کلی برای عجیب، مرموز، باشکوه، خارق‌العاده، شنیع، زشت، نامتجانس، ناخوشایند، یا منزجرکننده استفاده می‌شود. بنابراین اغلب برای توصیف اشکال عجیب و غریب و اشکال تحریف شده مانند ماسک‌های هالووین استفاده می‌شود. با این حال، در هنر، اجرا و ادبیات، گروتسک ممکن است به چیزی هم اشاره داشته باشد که به طور همزمان احساس غریبگی ناراحت کننده و همچنین ترحم دلسوزانه را به مخاطب القا کند.

این کلمه انگلیسی برای اولین بار در دهه ١۵۶٠ به عنوان اسمی به عاریت گرفته شده از فرانسوی ظاهر شد، که خود از grottesca ایتالیایی (به معنای کلمه "غار) آمده بود، یک سبک عجیب و غریب از روم باستان ظاهر شد. هنر تزئینی در رم در پایان قرن پانزدهم دوباره کشف شد و پس از آن تقلید شد. این کلمه برای اولین بار در مورد نقاشی های موجود بر روی دیوارهای زیرزمین خرابه‌های رم که در آن زمان Le Grotte ("غارها") نامیده می‌شد، استفاده شد. این «غارها» در واقع اتاق‌ها و راهروهای Domus Aurea بودند، مجموعه کاخ‌های ناتمامی که توسط نرون پس از آتش‌سوزی بزرگ روم در سال ۶۴ میلادی آغاز شد، مدفون شده بودند، تا زمانی که دوباره به آنها نفوذ کردند و راه یافتند. این اصطلاح که از ایتالیایی به سایر زبان‌های اروپایی گسترش یافت، مدت‌هاست که برای انواع الگوهای تزئینی که از عناصر شاخ و برگ منحنی‌دار استفاده می‌کردند، به جای عربی و مرکب به جای هم استفاده می‌شد.

گروتسک ابتدا در نقاشی مورد استفاده قرار می‌گرفت و خیلی بعد به دیگر عرصه‌های هنری راه یافت و با همین تلفظ وارد زبان‌های فرانسه، انگلیسی، آلمانی و فارسی شد. در فرهنگ‌ واژه‌های زبان‌های خارجی به فارسی این برابر نهادها موجوداند: مضحک، غریب، خنده‌دار، مسخره، شگفت‌آور، ناهنجار، ناجور، عجایب‌نگاری، خیالی، شگفت‌انگیز، ناآشنا، ناساز، ناموزون، ناجور، خنده‌آور، گریه‌خند.

گروتسک در غرب به عنوان یک سبک هنری، حداقل از ابتدای دورۀ مسیحیت در فرهنگ رومی سابقه دارد. آن هنگام که در یک نقاشی واحد، انسان، حیوان و گیاه را به هم درمی‌آمیختند. در حقیقت گروتسک به عنوان یک اصطالح معتبر و پرمعنا جدیداً مورد پذیرش قرار گرفته است. هرچند کوشش‌های مهم ولی پراکنده در تعریف گروتسک، در صدۀ نوزده میلادی صورت گرفت؛ اما تنها در سال ١٩۵٧ میلادی و با انتشار کتاب «گروتسک در هنر و ادبیات» اثر ولفگانگ کیزر منتقد آلمانی بود که گروتسک مورد بررسی بسیاری از تحلیل‌های زیباشناختی و سنجش ناقدان قرار گرفت. بیشترین تلاش در بیان ماهیت گروتسک توسط ولفگانگ کیزر انجام گرفته است.

وی در کتابش می‌گوید: گروتسک تجلی این دنیای پریشان و از خود بیگانه است، یعنی دیدن دنیای آشنا از چشم‌اندازی که آن را عجیب می‌نماید و این عجیب بودن ممکن است آن را مضحک یا ترسناک جلوه دهد و یا هر دو کیفیت را به صورت همزمان پدید آورد.

گروتسک بازی با پوچی‌هاست. به این مفهوم که هنرمند گروتسک پرداز در حالی که اضطراب خاطر را در خندۀ ظاهر پنهان می‌کند، پوچی‌های عمیق هستی را به بازی می‌گیرد. گروتسک حرکتی است در جهت تسلط بر عناصر پلید و شیطانی دنیا و طرد نمودن آن‌ها.


🔗| (ادامه دارد...)
🔖| {پایان قسمت اول...}
🖼| گئورگ شولز، "کشاورزان صنعتی" (1920)

▫️| #Basics
🌀| @Perspective_7
More