بگو چگونه ببالد به زندگانی ِ خود
کسی که خیر ندیده است از جوانی خود؟!
به روزگار چه لفظی نثار خواهد کرد
شب مواجهه با مرگ ناگهانی خود؟!
در ازدحام ریا و فریب و فقر و فساد
چه جای فخر به فرهنگ باستانی خود؟
به مرزبانی این سرزمین کسی برخاست
که برنگشته سلامت ز پاسبانی خود!
چگونه می شود از شر خود امان یابد
کسی که گوش کند هی به خطبه خوانی خود
چه گفته اند به آن گله ای که گرگی را
نشانده است سر ِسفره ی شبانی خود؟!
بپرس "عمر من آقا چه شد؟" که با مشتی
به یادت آورد اخلاق پهلوانی خود!
بپرس "پس چه شد آن حرفها" که از حضرات
دوباره بشنوی اقرار ناتوانی خود!
ولی مپرس "کجا می توان شما را دید؟"
که غره اند خدایان به "لن ترانی"* خود!
برای آنکه فراموش کرده اهل کجاست
هزار نامه نوشتیم با نشانی خود...
به دل نگیر اگر این شعر، شعر خوبی نیست
که دلخوشم به همین بازی زبانی خود!
تو هم اگر شده گاهی به فکر آن شب باش
شب مواجهه با مرگ ناگهانی خود!
* قال رب اءَرنی اءَنظر اًِلیک ، قال لن ترانی (سوره اعراف143)
#غزل ۱۷
#عبدالمهدی_نوری |
@NouriPoem