حالا که احساست بوی بلوغ میدهد مرا غافلگیر کن برایم از بهشت بگو از اصالت چشم هایت از هیجان پیراهنت از غوغای موهایت از چیرگی انگشتانی که مرا تا سرحد عشق سیراب می کند حالا که احساست بوی خاک باران خورده را میدهد غافلگیرم کن می خواهم با نفس کشیدنت مستی را تجربه کنم
✨❤️✨ جان دلم من آن نسیمِ بهارانم که عطر اقاقیهایش را از تو نفس میکشد به کافه ی دنج کلماتم بیا آنجا که احساسم تمامِ تو را شعر می کند دستانت را دور تنِ تنهایی ام زنجیر کن تا برایت از جاذبه ی ماه چشمانت عاشقانه ها ببافم
نه طاقت دل کندن از زمستان را دارد و نه شور و شوقِ رسیدن به بهار را پنهان میکند آری اسفند آنقدر مست است که هم دلش آغوشِ زمستان می خواهد و هم دوست دارد برای شکوفه های بهار بمیرد