#حکایت#مخاطب_خاصزمین...
بارِ دیگز از شوق بهخود میبالید...
که فرشِ زیرِ قدمهای رسولِ خدا شده!
کوچهها...
در پوست خود نمیگنجیدند...
از اینکه عطرِ وجودِ پیامبر را...
استشمام میکنند.
امینِ وحی...
لحظهای ایستاد...
و مشغولِ تماشای بازیِ کودکان شد!
جلو رفت...
یکی از آنان را در آغوش گرفت...
و دریا دریا مهربانی را...
به جهانِ جانش نشاند.
بعد هم گلِ بوسه را...
میانِ دو ابروی او کاشت؛
و رفت!
اصحاب...
دست به زیر چانه زده...
و در آرزویِ چنین مرحمتی...
پرسیدند:
یارسولالله! فقط خونِ این کودک...
رنگینتر بود میان آنهمه؟!
حضرت رحمهللعالمین فرمودند:
دیده بودم که این...
همبازیِ با حسینِ من شده!
وقتی راه میرود...
خاکِ زیر پایِ حسین را...
بر میدارد و بهصورتش میکشد.
حسین را دوست دارد و...
من هم او را دوست دارم!
فرشتهی وحی نیز...
خبر آورده که در روزِ حسین...
کمکحالِ او...
در
#کربلا خواهد بود.
تاریخ نوشته است گویا نام او...
#حبیب_بن_مظاهر_اسدی است.
...
@MokhatabTV3...