ماجرای این پانزده نفر... حکایت زندگی ما آدمهاست! که با کولهباری از حاجت... خواسته... و التماسدعا... محضر امامرضا(علیهالسلام)... مشرّف میشویم! شاعر... در قالبِ شعر... ما را به ضیافت واژه... به این مهمانی دعوت کرده!
چهارده. رانندهی آمبولانسِ اورژانس شده اندازهی خود، شریک آژانس شده از درس و کتاب و نمره هم بیزار است با لطف و عنایتِ «تو»، لیسانس شده! ... @MokhatabTV3 ...
سیزده. هرچند که ساکت است و کم میخندد بر شانه نشانده کوه غم، میخندد تا پیش تو ایستاده و زائر توست... با رنجِ اجاقِ کور هم میخندد! ... @MokhatabTV3 ...
دَه. آن مرد جوان، مغازهای میخواهد لبخند و دعای تازهای میخواهد! داماد شده، عروس او هم آنجاست از محضر تو اجازهای میخواهد! ... @MokhatabTV3 ...
سه. این صحن و رواق، «خانه آخر» اوست مرد فلجی که باورش... یاور اوست! آن زن که غریبانه و گریان و صبور... زانوزده پشت «پنجره»، همسر اوست ... @MokhatabTV3 ...
دو. از شهر گل و شهد و عسل آمده است از دامنهی کوهِ «گُزَل» آمده است! خواهان شِفای چشمِ فرزند خود است... این مرد که «بچه در بغل» آمده است ... @MokhatabTV3 ...
ماجرای این پانزده نفر، حکایت زندگی ما آدمهاست که با کولهباری، از حاجت خواستهو التماسدعا، محضر امامرضا مشرّف میشویم. شاعر، ما را به ضیافت واژه و در قالب شعر، به این مهمانی دعوت کرده است. #دهه_کرامت هرشب از مخاطبخاص ... @MokhatabTV3 ...