|سَــروان| ③⓪①
چون خودم را بینِ انگشتانِ خود گُم کردم! دستم از دستم رفت!
حینِ این حالم؛ فضاسازی دیدم!
بادوباران از زمینها شد بلند!
ابرها افتاده بودند زیرِ پاهایِ کسی در انتظار!
انتظار!
انتظارِ ابر چون آنکس بریزد اشک، بغضآلود شوند و زود برگردند بهبالا و ببارند چون اول!
آسمان بارید، اما بیطرف!
ذانویی لغزید از بیمایگی!
قصهها ترسیدند از "راستی!"
موجِ موهایِ دهاتیِکه کانا بود؛ روزِ شانهکردن، شانههایش خوردند صد تازیانه!
بیخداها با خداها آمدند!
یا خدا میخواست با این بیخداها داستانِ "عاد" را باز آورد!
رقصِ "چغرک"هایِ هرکوچهی کابل شد حرام!
بیخبر!
این همان موعودِ بیداریِ توست!
این همان جنگِ جهانیست!
تو همان سَروانِ خونخواری و خونخواری برایِ دشمن است!
وَ "بهدنبالِ خودت باش!" که دنبالِ تو دنبالهی دنیا دارد!
برگِ تقدیرت تو هستی!
ما تویی و من تویی!
هرچه هستی "بهتر اس ضایع نشی" بینِ چنین جنگِ جهانی!
و تو سَروانِ مسلمان هستی!
شاگردِ خدا
#مهراس
سروان:
افسریکه دارای درجهی بالاتر از ستوان است و فرماندهیِ یک گروه را بر عهده دارد.
@DiscipleofALLAH