@Khodneviis "روا نیست مرگ پایان تمامی روزهای هفته را در خود پنهان کرده باشد"
روا نیست
مرگ پایان تمامی روزهای هفته را
پنهان کرده باشد در خودش
ورنه توانمان نیست
در تمام صفحات این تقویم
اینقدر بمیریم!
همیشه پیراهن مادری
در نیمهی این سرزمین
هنوزش شیونی تمام قد بر بلندای تنش، آبی
پلکهایش را میسپارد به بادی نابهنگام!؟
قرار است اگر که آوازی فقط
تنها میراث درخت زیتون باشد و ما - که آنسوی پنجشنبههای پنجرهای، شانه به شانهی درخت اناری تکیە دادەایم - عاشقیِ آن سوتر بارانی را نیازمودەایم
"باد"
پنهان کرده در بید مجنون و مانتوی زنی
تلخی آخرین آواز را
تا پیش از غروب هر چه دریاست
تا اندوه تکەای از ساعت و صدایی
که میبایست آن طرف زمین
در نیمهی باز پنجرهای
اشک آگین، پسری دیگر را مویه کند که منم.
مظنون است به هر چه آکواریوم
آن ماهی
که مانده باشد طعم دریا
در یک پولکش هنوز
***
هذیان پیش از آغاز جاده
اسب را بیزار میکرد اگر
یالش به رقص آن سوی مزارع نمیرسید
از کلاغ تا دو بال آن سوتر از پروازش
چند قطره بر بیچتریامان
پیراهنمان را از کودکی
سفید و
عشق
خواهد انداخت.
زنی در "درسیم"
در میانهی "بالوره"اش مویه میکرد:
گیرم نام تمام کودکانمان سیب بود
دیگر لبی میراث خوار درخت قهوه
و اندکی بیشتر رو به تلخ نمیشدند؟
باد صفحات آلبومی را ورق خواهد زد
که همیشهی یک نفر در عکسی
اندکی متمایل بە دلیست اندوهگین
مثل پیراهن مادرم
و لبی در رژی قهوهای آن سوی قهوهای بە وقت عصر
که تنها چند درخت کاج ماندە تا برسد
مادرم گفت: از حوا تا اکنون بهشت
پرچینی انبوه در برابرمان
مو به مو پریشانی زلفمان
تبعیدِ رقص گندم و
یال هر چه اسب
تا باد بنویسدشان
* * *
یک نفر
تنها یک نفر بگوید مرا
این میهن سرآغاز کدامین ویرانی است
در من؟!
که "باخ" در ذهن
نت همیشهی پس از تگرگ است!
در تعبیر تمام خوابهای مادرم
در پیراهن ارغوانیاش، پرواز نمیخشکد در پرستو
آن سوتر از سیمخاردار و هنوز تنهاست از زن
جوانه میزند در شکوفهای
دیرزمانی است میدانم که بهار
زودتر از پر پرستویش
به گیسوان مادرم خواهد رسید
سخنی از آن بە میان نیاورد خودش
من نیز خاموش
از تداوم کبوتر تا آبی
هیچ پروازی نخواهد مُرد
ذهن آسمان آرشیو مطمئنی است
برای آخرین پرندهی ناگزیر...
روزی عبور خواهد کرد از سیمهای خاردار
چنان که پس از باران، نوبت مادرم است و
دلخوشم میکند:
تکیه به کوه خواهیم زد و
در نهایت به بادبادک و آفتاب خواهیم رسید
تکهایش را بدوزید
به یقهی چشم به راه پیراهن کودکی و پنجشبههای فردا
زنی در من، هر چە پاییز و
قدم زدن از پس تمام بارانهایی است
کە نباریدە است هنوز
در آوازهایم پنهانی بخوانمش
تا رنگ میبازیم در همهمه
هر شب از قطاری که تا پیری خواباش را میبینیم
با سرعت باد هم اگر ببرد ما را
نخواهیم رسید
از دوست داشتن تو بە بعد
در تمام تقویمها
پنجشنبه آغاز تمام هفتههاست.
* باخ در زبان کوردی به معنی باغ است. اینجا علاوە بر آن اشاره به باخ موسیقیدان بزرگ هم هست.
* درسیم استانی کورد نشین در ترکیه که در سال ۱۹۳۷ ژنوساید کوردها توسط دولت ترکیه در آنجا رخ داده است. در این نسلکشی حدود ۷۰ هزار نفر کورد توسط ارتش ترکیه کشته و هزاران نفر تبعید شدهاند.
* بالورە: گونەای آوازی در موسیقی کوردی که در سوگ کسی میخوانند.
📝 #شعر👤 #عطا_ولدی📝 #ترجمە📣 #جبار_شافعی_زادە @Khodneviis