📚 ابیات کتاب مشاعره
گزینش مهدی سهیلی
#ت ۶
تعلّقم به حیاتاست وقت پیری بیش
که مفت باختهام موسم جوانی را
#کلیم_کاشانی تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
#حبیب_یغماییتا بوسه گیرم از دو لب هر یگانهای
عید است و اوفتاده به دستم بهانهای
#هادی_رنجی تلخی می به گوارایی دشنام تو نیست
دزدی بوسه به شیرینی پیغام تو نیست
#صائب ترک جان میبایدم گفتن که این شیرینلبان
بوسه میبخشند امّا جان شیرین میبرند
#فروغی_بسطامی تا به جفایت خوشم ترک جفا کردهای
این روش تازه را تازه بنا کردهای
#فروغی_بسطامی ترسم که یکی زَاهل
وفا زنده نمانَد
در کشتن این طایفه دستی که تو داری
#صائب تا هر قدمی دور شدی قطرۀ اشکی
با هر قدمت از سر مژگان من افتاد
#منیر_طاها تو حاکمیّ و مرا سر بر آستانۀ توست
مکن خرابی ملک دلم که خانۀ توست
#عماد_فقیه_کرمانیتو شبها نیستی با من که با خود عالمی دارم
گهی از فیض مدهوشی، گهی از سکر حیرانی
#مهدی_سهیلی تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید
حال ما خواهی اگر، از گفتۀ ما جستجو کن
#نظام_وفاتمام عمر به گرد سر تو میگردم
به من اگر بگذارند اختیار مرا
#عاشق_اصفهانی تنْ خسته دل شکسته، نظر بسته، لب خموش
ای عشق! کار ما همه بر مدّعای توست
#نشاط_اصفهانی تو غنچۀ سحر و من چراغ صبحدمم
تو خنده بر لب و من جان در آستین دارم
#شکیبی_اصفهانی تا تو به گلشن آمدی، با همه در کشاکشم
وه که تو در کنار گل، من به میان آتشم
#فروغی_بسطامی ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
#وحشی_بافقی ترا رمزیست در خوبی که هر کس آن نمیداند
خطی گل بر ورق دارد که جز بلبل نمیخواند
#سلمان_ساوجیترا از نکهت گل آفریدند
مرا از شور بلبل آفریدند
#برهمن_گرجیشیرمردانبیگ، سربدالبیگ (از غلامان شاه سلیمان صفوی) ← تذکره نصرآبادی ص ۴۷
تا کی بهطرف باغ ز غمّازی صبا
گل بسته لب زخنده و بلبل بوَد خموش
#عاشق_اصفهانی تغافل کرد تا در آرزوی دام او بودم
کنون کز گوشۀ بامش پریدم دانه میریزد
#عاشق_اصفهانی تغافل برد از حد، شوخچشم من نمیداند
جفا قدری، ستم حدّی و ناز اندازهای دارد
#مجذوب_تبریزی تا بال و پرم بود ز دامم نرهاندی
امروز رهاندی که مرا بال و پری نیست.
#دهقان_سامانی#مشاعرهخاکستر ققنوس