«بدعت در بهاریّهسَرایی» (با یادی از یدالله بهزادِ کرمانشاهی)
از همان سپیدهدمِ شعر فارسی که صبحِ راستیناش را باید در دیوانِ رودکی جُست، توجّه به عیدِ نوروز و تجدیدِ حیاتِ طبیعت آشکار است: «آمد بهارِ خرّم با رنگوبویِ طیب». کمتر دیوانِ شعری است که در آن از این رویدادِ خجسته سخنی نرفتهباشد. مولانا نیز بهاریّهها سروده و گاه تعبیرِ «بهاریّات» را در شعرش بهکاربرده: «بهار آمد بهار آمد، بهاریّات بایدگفت». البته مراد از بهار و عید در شعرِ او، اغلب عید انفس و «بهارِ جانها» است.
این توجّه را با تمرکز بر سنّتهای کهنِ ایرانی، که میدانیم در عهدِ غزنویان همچنان پایدار و پررنگ بود، در شعرِ منوچهری و فرّخی سیستانی بهخوبی میتوان ملاحظهکرد.
در همان سالهای رونقِ بهاریّهسرایی،
ناصرخسرو که جانی دگراندیش داشت و جهان را دیگرگونه میپسندید، بدعتی بنیاننهاد که تا به امروز نیز همچنان زندهمانده:
چند گویی که چو ایامِ بهار آید
گل بیاراید و بادام بهبارآید [...]
شستبار آمد نوروز مرا مهمان
جز همان نیست اگر ششصدبار آید*
این نگاهِ تازه به بهار در شعرِ دیگران نیز نمونههایی دارد، اما با شکلگیریِ نهضتِ مشروطه و در شعرِ فرخی یزدی جلوهٔ ویژهای مییابد:
سوگواران را مجالِ بازدیدِ عید نیست
بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست
گفتنِ لفظ مبارکبادِ طوطی در قفس
شاهدِ آیینهدل داند که جز تقلید نیست
عیدِ نوروزی که از بیدادِ ضحّاکی عزا است
هرکه شادی میکند از دودهٔ جمشید نیست**
و نیز سروده:
نامِ مسکین و غنی روزی که محو و کهنه گشت
با تساویّ عموم آن روزِ نو، نوروزِ ماست
این نگاه در شعرِ نیما نیز نمونهدارد. او که اولِ فروردینِ سالِ ۱۳۰۸، در لاهیجان بهسرمیبرد (و میدانیم که او آن سالها بسیار اجتماعی و حتی سوسیالیستی میاندیشیده) در شعری باعنوانِ «سالِ نو» چنین سروده:
سیصدونه چنانکه سیصدوهشت
خواهد از پیش ذهنِ ما بگذشت
دستِ ما بر جبینِ آن چه نوشت؟
قلبِ ما با زمانِ رفته چه کرد؟
گر تو صنعتگری بُدی استاد
صنعتِ تو به ملتِ تو چه داد؟
ازچه بیچارهای به خاک افتاد [...]
تو که در کارِ تازهبنیادی
خانهٔ خویش را صفادادی
شرم بادت بهنامِ آبادی
خانهٔ فکر را صفا ندهی!
و یداللّه بهزادِ کرمانشاهی که ناماش در غزلِ اجتماعی معاصر نامِ ارجمندی است و غزل را چنین سروده:
ای خوشا بانگی کزو آشفته گردد خوابها
تا مگر موجی فراخیزد از این مردابها
صبحِ دولت بردمید و چشمِ بیداری ندید
خود چه میبینند این بیدولتان در خوابها؟!***
در اشعارش گاه نوروز را دگرگونهدیده:
ای سالِ نو این عشوهوناز تو ز چیست؟
پیغامِ سُرورِ دلنوازِ تو ز چیست؟
چون پار و چو پیرار همه درد و غمی
از آنچه گذشت امتیازِ تو به چیست؟
(که شعرِ
ناصرخسرو را بهیادمیآورد)
او در شعرِ دیگری با عنوانِ «بادِ نوروزی» نیز سروده:
هان و هان ای بادِ نوروزی!
در چه میکوبی سرایام را؟
خوابِ این ویرانه را
_خوابی همه رویای او غمگین_
از چهرو با هایوهوی خویشتن آشفتهمیداری؟
با منات این شوخطبعی چیست؟
گفتمات صدبار و دیگربار میگویم
کهاندراین بیروزنِ خاموش
هیچ دل را شوقِ دیدارِ بهاران نیست! [...]
از گذشته و اکنون* متن کامل قصیده
#ناصرخسرو را در
گنجور بخوانید
** غزل عید در زندان
#فرخی_یزدی را
اینجا بخوانید.
*** غزل تاب کینه، از
#بهزاد_کرمانشاهی را
اینجا بخوانید.
خاکستر ققنوس