📚 ابیات کتاب مشاعره
گزینش مهدی سهیلی
#م ۷
مردانه با تبسّم شیرین و اشک تلخ
بر پا چو شمع تا دم مرگ ایستادهام
#پژمان_بختیاریماجرای دیده میگوییم پیش سیل اشک
ابلهی بین شکوۀ کشتی به طوفان میکنیم
#کلیم_کاشانی میروی و گریه میآید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
#امیرخسرو_دهلوی ما حال دل از گریه بهجایی نرساندیم
ای ناله تو شاید که بهجایی برسانی
#شاهی_سبزواری مکش دست امید از دامن اشک پشیمانی
که یوسف میشود هرکس پیِ این کاروان گیرد
#صائب منم ابرو، تویی گلبن که میخندی چو میگریم
تویی مهر و منم اختر، که میمیرم چو میآیی
#رهی_معیری مدام، خانۀ چشمم ز آب دیده خراب است
خراب چون نشود خانهای که بر سر آباست؟
#نسیمی_هرویمیسوزم و به گریه شبی روز میکنم
چون شمع گریههای گلوسوز میکنم
#فیضی_دکنی یارب چه چشمهایست محبت که من از آن
یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
#واقف_لاهوری مرا ز غفلت صیاد ناله و زاریست
گمانِ خلق که فریادم از گرفتاریست
#بهار_شیروانیمرا به صیدگهی میکشد کمند محبّت
که خون شیر خورند آهوان شیرشکارش
#فروغی_بسطامی موی سپیدفام من مژدۀ مرگ میدهد
از تو چرا نهان کنم، زندهام از برای تو
#مهدی_سهیلی میفرستم برِ او قاصد و میگوید رشک
سببی ساز خدایا، که به منزل نرسد!
#قربی_دماوندی میکُشد غیرت مرا غیری اگر آهی کشد
زآنکه میترسم که از عشق تو باشد آهِ او
#شیخبهاییمن زنده و داری تو سرِ کُشتن اغیار
از رشک اگر جان برم از عار بمیرم
#دولتشاه_قاجار مرا از اهل مجلس رشک بر فانوس میآید
که هر شب تا به وقت صبح شمعی در بغل دارد
#سلیم_تهرانی مكن ملاحظه از کشتنم که روز جزا
ز رشک، نام تو را بر زبان نخواهم برد
#نظیری_نیشابوری میرفت مدّعی ره دیگر، مرا چو دید
تا سوزدم ز رشک ره کوی او گرفت
#وفایی_یزدی مجنون چو خویش را همه لیلی خیال کرد
از غیرتِ همین به کسی آشنا نشد
#یحیی_لاهیجی من کیستم؟ از هر بن مو چشمۀ دردی
بنشسته کف خاکی و برخاسته گردی
طالب من و مجنون زیکی سلسله بودیم
من بیهدهگویی شدم او بیهدهگردی.
#طالب_آملی #مشاعرهخاکستر ققنوس