✅ گزیده ابیات
فغفور لاهیجی📚 صیادان معنیبر روی همچو گل چه فشانی گلاب را؟
شبنم چه حاجت است گل آفتاب را؟
دوش از خیال دیدن چشم سیاه تو
در دیده همچو سرمه کشیدیم خواب را
از خونْ کرشمه در دل چاکم چه میکنی؟
در شیشهٔ شکسته چه ریزی شراب را؟
...
بر چرخْ مهر نیست، که از دیدنت فلک
بر آسمان فکنده ز شادی کلاه را.
...
تا بهارِ بیغمی گلشن کند میخانه را
همچو بلبل مطربی باید گل پیمانه را.
...
ملاحت تو گواه است و شوربختی من
که بی نمک نسرشتند خاک آدم را....
خسم که جلوهٔ برقی کند شکار مرا
به دام شعله کشد دانهٔ شرار مرا
بیا که تا تو گرفتی کنار از آغوشم
گرفته حسرت آغوش در کنار مرا
خیال قد تو دایم به چشم تر دارم
جز این نهال نروید ز جویبار مرا.
...
شکست میخورم از هر که بر سر جنگ است
به بخت شیشهٔ من، دامنِ که بی سنگ است؟
مرو به شهرت کاذب، صفای باطن خواه
فریب صبح نخستین مخور که شبرنگ است.
...
آرایش حسن تو ز مژگانِ تر ماست
از بهر سر زلف تو این شانه در آب است.
...
جفا، پروردۀ بوم و بر توست
وفا، آوارهای از کشور توست
چو برخیزی زخواب، آشوب خیزد
که دست فتنه در زیر سر توست.
...
صد کعبه خلیل گو بنا کن
کفّارهٔ بت شکستنی نیست!...
گرچه شد نوبت هجر تو مبدّل به وصال
اگر از شادیِ دیدار نمیرم عجب است.
...
فلک امشب به کام رندِ دُرد آشام میگردد
عسس گو خواب راحت کن که امشب جام میگرددا
...
این قوم خودنما که نبینند عیب خویش
آیینه کاش در گرو توتیا کنند....
مرغان عشق، کی به هوا و هوس روند؟
حاشا که گر صفير شوند از قفس روند.
...
از بیم دورباش غمزهٔ تو
نگاهم در پس مژگان نشیند.
...
دل تنگ از سرشک دیدۂ خونبار نگشاید
ز شبنم غنچه را هرگز گره از کار نگشاید.
...
پا بر اثر قافلۀ عشق، سبک نِه
نقش قدم گرمروان آبله دارد.
...
به دل چو گریه گره شد، جهان بیاساید
چو راه بسته شود، کاروان بیاساید.
...
بی رخ او یاد زلفش در دل دیوانه مانْد
ای دریغا گنج رفت و مار در ویرانه ماند.
...
قربان دل شوم که جز اندیشهٔ ترا
در سینهٔ شکستهٔ خود جا نمیدهد.
...
بیگانه بلبلیم درین بوستان هنوز
نشنیده است نالهٔ ما باغبان هنوز
از مصر، نور دیدۂ یعقوب بازگشت
چشم امید ما به ره کاروان هنوز.
...
در وعده دروغ چو گیسوی خود مپیچ
ما را به پیچ و تاب شب انتظار بخش.
...
این شیوهام ز شمع خوش آمد که هیچگاه
پروانه را نسوخت مگر در حضور خویش....
صبح نشاط دم زد، فیض سحر مبارک
عیش صبوحِ مستان، بر یکدگر مبارک
عیدِ گشاده ابرو، بربست رخت روزه
این را حضر خجسته، وان را سفر مبارک
وقت سحر مؤذّن، آهنگ عیش برداشت
بر گوش روزهداران، این خوش خبر مبارک.
...
خواهم نسیمِ جلوهای، تا گل کند رسواییام
چون غنچه دارم تا به کی، چاک گریبان در بغل؟...
در عشق چو سبّابهٔ تسبیح شماران
صد عقده به پیش آمد و از راه نگشتیم.
...
همچو روزن بر در مشرق نمیدوزیم چشم
ما کلید صبح پیش آفتاب افکندهایم.
...
سررشتهٔ ترانه به دیوانگی کشید
تاری مگر ز زلف تو بر تار بستهایم؟
...
تو باغ دلگشایی و ما ابر نوبهار
خندیدن از تو خوش بوَد، از ما گریستن.
...
روز محشر چون برآرم بانگ کاینک قاتلم!
شور برخیزد که تهمت بر مسیحا بستهای....
بر تو همه شب، همچو شب گل گذرد
بر من همه روز، روز بلبل گذرد
زان طرّه به آشفتگیام عمر گذشت
چون آب که در سایهٔ سنبل گذرد.
#فغفور_لاهیجیخاکستر ققنوس