📚 ابیات کتاب مشاعره
گزینش مهدی سهیلی
#ش ۵
شانه کمتر زن که ترسم تار زلفت بشکند
تار زلف توست امّا رشتۀ جان من است
#نیاز_اصفهانی شادم به اسیری که بجز کنج قفس نیست
جایی که توان برد سری زیر پر آنجا
#صهبای_قمی شادیم از رهایی مرغانِ همقفس
شاید یکی به باغ رسانَد پیام ما
#عرفی_شیرازی شوخ.چشمان از تو میگیرند تعلیم نگاه
گردن آهو بلند از انتظار چشم توست
#صائب شود از خواب بیدار و چو بیند روی در رویم
بهانه چشم مالیدن کند تا ننگرد سویم!
#ضمیری_اصفهانی شمع گر با تو کند دعوی نازکبدنی
کشتنی، سوختنی باشد و گردن زدنی!
فطرت
شیرینلبان که شور به عالم فکندهاند
دریوزۀ نمک زذدهان تو میکنند
#صائب شیریندهنا، اینهمه شیرین نتوان بود
شیری که تو خوردی مگر از شیرۀ جان بود!
#هلالی_جغتایی شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت
#سعدی شب فراق تو شاهد بود ستارۀ صبح
که خواب رنجه شد از انتظار دیدۀ من
#شهریارشبی در خواب او را با رقیبان در سخن دیدم
نبیند هیچکس در خواب یارب آنچه من دیدم
#باذل_مشهدیشب ز آه آتشین یکدم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست
#رهی_معیری شب از فراقت در فغان روز از غمت در زاریام
دارم عجب روز و شبی آن خواب و این بیداریام
#عاشق_اصفهانی شب وصلاست و مینالم که شاید چرخ پندارد
که باز امشب شب هجر است و دیر آرَد بهپایانش
#سحاب_اصفهانیشکست آینۀ ما و توتیا گردید
همان خیال تو اِستاده در مقابل ما
#صائب شب ز بام منِ دلسوخته مهتاب گذشت
به طریقی که ز آتشکده سیماب گذشت
ثابت
شمعی به پیش روی تو گفتم که بر کنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشتر است
#سعدی شریک کن به من ناتوان اسیری چند
برای کشتن من یک نگاه بسیار است
#عاشق_اصفهانی شکرخندی، نگاه آشنایی، گوشۀ چشمی
به یک چیزی بخر آخر وفا را از وفاداران
#عاشق_اصفهانی شیرین لبی که آفت جانها نگاه اوست
هرجا دلیست بستۀ زلف سیاه اوست
#بهار_خراسانی شبی چو زلف دراز تو آرزوست مرا
که با تو باشم و صبح از برِ تو برخیزم
#اوحدی_مراغهای شب این سر گیسوی ندارد که تو داری
آغوش گل این بوی ندارد که تو داری
#رهی_معیری شورشی در قفس افتاد همانا صیّاد
باز یادآور مرغان گرفتار شده.
#صحبت_لاری #مشاعرهخاکستر ققنوس