✅ گزیده ابیات
سایر مشهدیصیادان معنیپرتو عمر چراغیست که در بزم وجود
به نسیمِ مژه برهم زدنی خاموش است....
دلم از سینه به حسرتکدۂ دیده گداخت
ز آتش این کوزه برون آمد و در آب شکست
...
بر سرم کی سایه ابر بهاران بوده است؟
کشتِ بیحاصل کجا محتاج باران بوده است؟
...
گرفتمش سر راهی، رسید و هیچ نگفت
عنان کشید و شکایت شنید و هیچ نگفت
برِ طبیب، حدیثی ز درد دل گفتم
گرفت نبضم و آهی کشید و هیچ نگفت
رسید قاصدم از پیش یار و میگوید:
گرفت نامه و از هم درید و هیچ نگفت
به هرکه خواست دلت، باده خوردی و«
سایر»
لبِ پیاله به حسرت مکید و هیچ نگفت.
...
چون نسوزم در سیهبختی، که عمرم چون چراغ
روز در خاموشی و شبها به بیداری گذشت
رستخیزِ فتنه را با خاکساران کار نیست
سیل هرجا دید همواری، به همواری گذشت.
...
هنگام شکر او به زبان شکوهای گذشت
بی طالعی نگر که همان را شنید و رفت.
..
بی تو در دیدۂ حیرتزدهام نور نگاه
چون چراغیست که در حلقهٔ ماتم سوزد.
...
من نمیدانم که دل میسوزد از غم یا جگر
آتش افتادهست در جایی و دودی میکند.
...
از سوز دل خبرم نیست، اینقدَر دانم
که هرکه بگذرد از پهلویم، کباب شود
ز ابرِ گریۀ ما روزگار تاریک است
قدم ز خانه برون نِه که آفتاب شود.
...
به فکرِ زلف تو در خانهٔ فراق گذشت
هزار شب که یکی در میانه روز نشد.
...
آسان نرود بستگی از کار ضعیفان
از رشتهٔ باریک، گره دیر گشاید.
...
میخانهها ز گردش چشمی خراب شد
خُم، گردبادِ باديهٔ اضطراب شد.
...
چون گرفتاری من دید محبّت، فرمود؛
که دگر دام نسازند و قفس نفروشند....
چنان غبار مرا روزگار داد به باد
که بر زمین ننشیند هزار سال دگر.
...
همچو سیلابی که از کهسار میریزد به دشت
میکند فریاد، چاک از جَیب تا دامان من.
...
ز رخ نقاب بکش، بزم را منوّر کن
ببین در آینه، جان در تن سکندر کن
به لب ز نکتهٔ شیرین حلاوت افزودی
تبسّمی کن و این قند را مکرّر کن
زلال خضر، گلآلودِ گَردِ منّتهاست
گلوی خشکِ خود از حفظِ آبرو تر کن
چو شمعِ کُشته دلت شد سیه ز دودِ چراغ
برآ ز مدرسه و فکرِ کارِ دیگر کن.
...
عدم آیینهایست در نظرت
تا نگه میکنی، در آن طرفی.
#سایر_مشهدیخاکستر ققنوس