✅ گزیده ابیات
اشرف مازندرانی📚 صیّادان معنی ۱
نیست بی نظّارگی آیینه را جان در بدن
زندۀ وصلم، ز هجران میتوان کشتن مرا
***
حاسدان گو نشناسند خردمند مرا
زانکه آنان که شناسند، شناسند مرا
***
فیضِ انعام بزرگان کرد منّت کُش مرا
بیشتر گشتم خراب از سیلِ این کهسارها
***
در ایران نیست جز هند آرزو بیروزگاران را
تمامِ روز باشد حسرتِ شب روزهداران را
***
چون زمین کز نظر ساکنِ کشتی گذرد
می به دست آر و جهانِ گذران را دریاب
***
برداشتی نقاب ز رخسار و چون سرشک
از شرمِ عارضت نگهم آب گشت و ریخت
***
یک حالت است خاکنشینان عشق را
در زیر خاک، رتبۀ شاه و گدا یکیست
***
رتبۀ شاه و گدا در چشم موزونان یکیست
اعتبار سنگ و زر در پلّۀ میزان یکیست
***
از غم افلاس، اوقاتم به بیهوشی گذشت
چون چراغ مفلسان عمرم به خاموشی گذشت
پاسِ دلبر، بزم ما را محفل تصویر کرد
کز حیا تا آخر مجلس به سرگوشی گذشت
***
بستر نرم نخواهم که گرانخوابیِ بخت
سنگ را زیر سرم بالشِ پر ساخته است
***
هرچه گفتیم به رویش، همه چون آیینه
تا که رفتیم ز پیش نظر از یادش رفت
***
دارد قناعتی دلِ شادم که در جهان
غیر از غمِ بتان، غم دیگر نخورده است!
محروم از کنار پدر، سیلی فراق
چون من، کسی ز دستِ برادر نخورده است
***
دل را زسینه آن بت سرکش گرفت و رفت
در خانۀ من آمد و آتش گرفت و رفت¹
***
بهرهام جز گَردِ غم از گردش افلاک نیست
آسیای گردبادم، دانهام جز خاک نیست
***
نه همین درد ز صبرم به امان آمده است
که ز جانسختی من، مرگ به جان آمده است
***
زندگانی، رفتنِ راهِ فنایی بیش نیست
آمد و رفتِ نفس، آوازِ پایی بیش نیست
***
آمد نگار و بند ز برقع گشاد و رفت
چون آتشی به خرمنِ صبرم فتاد و رفت
***
قسمت روشندلان جمعیّت اسباب نیست
آفتابم، ساغرم را طالع مهتاب نیست
حیرت بیهوشی شوقت ز خویشم برده است
در شب هجر آنچه میبینی به چشمم، خواب نیست
***
خوش آنکه مست نشینم برابر رویت
کشم چو چشم تو ساغر به طاقِ ابرویت
***
درد بیماری غم را زکه پرسم درمان؟
که همین دستِ مصیبت به سرم میآید!
***
امشب از یاد تو در جام میی ریختهام
که ز بویش سرِ مستان چو عسس میگردد!
نیست در عالمِ ايجاد بجز ساغرِ مى
آسمانی که به کام همه کس میگردد
***
سبکتر چارۀ من کن که بیحد تشنۀ وصلم
به این تمکین تو تا آیی، دل من آب میگردد
***
گفتگوی پوچِ ناصح را کی آرد در نظر؟
آنکه در عشق بتان، حرف خدا را نشنود
***
میرود هرچند خشم آلوده از پیشم، ولی
همچو طفل نو به راه افتاده شیرین میرود.
#اشرف_مازندرانی ۱. اگرچه ارسالالمثل است، ولی احتمال میرود که دستاندازیی به این بیت حکیم رکنا هم باشد:
در سینهام در آمد و ننشست یک نفس
پنداشتی که آمد و آتش گرفت و رفت.
🔸 این فرسته را نیز بخوانید؛
آمد و آتش گرفت و رفتخاکستر ققنوس