یادداشتی به مناسبت 27 اسفند، سالروز تولد "مهدی آذریزدی"(1388-1300)
✍ مردی که برای نخستین بار در تاریخ ادبیات ایران، به فکر بازنویسی آثار کهن برای کودکان و نو جوانان افتاد و برای
#بچه_های_خوب،
#قصه_های_خوب نوشت.
#مهدی_آذریزدی به تمام معنا فرزند کویر بود. این تنها روستای
#خرمشاد در حاشیه
#یزد نبود که محل تولدش بود، محیط خانه نیز برای او مانند کویر بود.
آذریزدی از یک سو هرگز نتوانست زخمی را که از کودکی بر جانش نشسته بود، ترمیم کند. اما به گونه ای دیگر بر آن فائق آمد.
#کتاب، در زندگی آذریزدی
هم نماد زخم او و هم نماد چیرگی او بر این زخم است:
"اولین بار که حسرت را تجربه کردم، موقعی بود که دیدم پسرخاله پدرم، که روی پشت بام با هم بازی می کردیم و هر دو هشت ساله بودیم، چند تا کتاب دارد که من هم می خواستم و نداشتم. به نظرم ظلمی از این بزرگ تر نمی آمد که آن بچه که سواد نداشت، آن کتاب ها را داشته باشد و من که سواد داشتم، نداشته باشم... شب قضیه را به پدرم گفتم. پدرم گفت: اینها به درد ما نمی خورد... رفتم توی زیرزمین و ساعت ها گریه کردم و از همان زمان عقده کتاب پیدا کردم..."
اما
#کتاب، اسم مستعار تمامی حرمان های اوست. از پدر سختگیر و مادران نامهربان گرفته تا مدرسه نرفتن و... .
نقطه عطف زندگی آذریزدی با
#کتاب گره خورده است. آنجا که می گوید:
یک روز گفتم: دیگر به صحرا نمی روم. پدرم اوقاتش تلخ شد، ولی مادرم با کار در شهر موافق بود. از کار بنایی به کار در کارگاه جوراب بافی کشیده شدم. صاحب کارگاه با گلبهاری ها، صاحبان یگانه
#کتابفروشی شهر، خویشی داشت و او هم جداگانه یک
کتابفروشی تاسیس کرد و مرا از میان شاگردهای جوراب بافی جدا کرد و به
کتابفروشی برد. دیگر گمان می کردم به بهشت رسیده ام. تولد دوباره و کتاب خواندن من شروع شد.
"من می خواستم خدمتگزار بچه هایی باشم که در سنی هستند که وقتی من در آن سن بودم، کتاب خواندنی نداشتم. خودم را به این سنین بدهکار می دانستم و تا آنجا که قدرت داشتم، بدهی خود را پرداختم. اما زندگی بدهی خودش را به من نپرداخت..."
روایتی که به تعبیر
#محمدهادی_محمدی، در کتاب "زیر خط کودکی" :روایت گم کردن کودکی و پیدا کردن کودکان است... .
روحش شاد و یادش گرامی باد.
#شورای_کتاب_کودکshora66408074
@ketabeabii