بخشی از سخنان
#امیراسماعیل_مصفافرزند
#مظاهر_مصفا در پنجمین روز کوچ استاد(13 آبان98):
در اینجا درباره ویژگیهای پدرم صحبت شد و من درباره ویژگیهایی صحبت میکنم که در خارج از خانه دیده نمیشد. من متوجه شدم با دو آدم روبهرو بودهام؛ یکی پدرم و دیگری توفان سخت و سهمگین و مهیب که دومی بر اولی غلبه داشت. او مجنونی آشفته بود. نیمههای شب راه میرفت و بر دیوار شعر مینوشت. او حال غریبی داشت. ایامی که از دانشگاه تهران اخراجش کرده بودند، شاعرترین شاعر روزگارش بود و صبح تا شب و شب تا صبح شعر میگفت. من دیدم که شعر در وجود او میجوشید. او مرد غریب و دیوانهای بود. زمانی که او را میدیدم، دلم نمیخواست کسی را ببینم و در واقع حسرت دیدار کسی را نداشتم...
من هرگز نتوانستم دست او را ببوسم و هرگز نتوانستم شیفته او شوم. حتی گاهی نسبت به شعرهایش نقد داشتم و گستاخی میکردم. این ویژگیها را از او دارم. او هرگز دست کسی را نبوسید و شیفته کسی نبود. او تنها کسانی را که دستشان را بوسید امیری
#فیروزکوهی و غلامحسین
#صدیقی بود. غیر این دو دست کسی را نبوسید. سرمایهای که او برایم گذاشت تمامنشدنی است...
#امیراسماعیل_مصفا@ketabeabii