در دلت چیست عجب که چو شکر می خندی؟
دوش شب با که بدی که چو سحر می خندی؟
ای بهاری که جهان از دم تو خندان است
در سمن زار شکفتی، چو شجر می خندی
آتشی از رخ خود در بت و بت خانه زدی
وندر آتش بنشستی و چو زر می خندی
مست و خندان ز خرابات خدا می آیی
بر شر و خیر جهان همچو شرر می خندی
همچو گل، ناف تو بر خنده بریده ست خدا
لیک امروز، مها، نوع دگر می خندی
باغ با جمله درختان ز خزان خشک شدند
ز چه باغی تو که همچون گل تر می خندی!
بوی مشکی تو که بر خنگ هوا می تازی
آفتابی تو که بر قرص قمر می خندی
از میان عدم و محو، برآوردی سر
بر سر و افسر و بر تاج و کمر می خندی
دو سه بیتی که بمانده ست بگو مستانه
ای که تو بر دل بی زیر و زبر می خندی
#مولانا#غزلیات_شمس_تبریزمقدمه و گزینش و تفسیر
#شفیعی_کدکنی