به جز
من، همه خواهرانم پسوند بس داشتند. ماه بس، گل بس، دختر بس، قز بس …
در چهرهٔ رنگ پریدهٔ
#مادر، بیم و امید را میشد دید، اضطراب و ترس را بیشتر…
و پدر که مهربان بود و صبوری داشت و کم طاقت میشد …
مادر نذر کرده بود و از درویش دورهگرد دعا گرفته بود! شاید این بار…
دیگر دلم نمی خواست به پدر بگویند «ریشت را آب برد»
یا زن عمو با خنده معنیداری بگوید «نافش را روی پای حسنو ببرید»
دلم نمیخواست بیش از این مادر مقصر شود…
دلم برای همهمان میسوخت برای مادر بیشتر.
💠 به یاد دخترانی که خون بس شدند! ناز دخترانی که برای نجات پدر، برادر، عمو و بستگان و تیره و طایفه، بهاجبار به عقد ناشناسی در آمدند! دخترانی که ابزار و وسیله صلح قبایل می شدند و در غربت چه حرفها که نمیشنیدند و چه زجرها که نمیکشیدند و برخی از آنها چه مظلومانه که نمردند
به یاد دخترانی که به طوایف دیگر شوهر داده شدند و دیگر کسی آنها را ندید و از سرنوشت آنها اطلاعی نیافت
به یاد مادرانی که در
ایل ودر بین راه و در هنگام کوچ زاییدند و مردند
به یاد مادران جوانی که تسلیم آل شدند
💠 به یاد مادرانی که سالی یکبار نوزادی به دنیا می آوردند، از مرخصی زایمان، از پزشک و ماما، از کارت بهداشت و مرکز بهداشت و نوبتهای ماهیانه، از زایشگاه و پزشک خانوادگی، از قطره آهن و رژیم غذایی ویژه خبری نبود…
حتی در روز زایمان مشک میزدند و نان میپخت و در راه آب آوردن از چشمه، با درد زایمان روبهرو میشدند و یکه و تنها، قهرمانانه دوام میآوردند و با نوزاد به چادر برمیگشتند
💠 در شبهای سرد و تاریک زمستان، مادربزرگهای قهرمان با دستهای پرچین و چروک خود معجزهها میکردند! شجاعت، زرنگی، ایمان و توکل آنها کارآمدتر از بسیاری از داروها و امکانات این روزها بود! آوای گلوله و شیهه اسب، نویدی از حضور میهمان کوچولو در بُنکو میداد و پدر که در بیرون چادر منتظر بود، شادمانه گوسفندی را سر میبرید.
اما امان از وقتی که آل میآمد و بسیاری از نوعروسان مادران جوان را میبرد! پدربزرگها هرچه به آسمان تیر میانداختند فایدهای نداشت! هرچه مادربزرگها صورت و دست و پاهای زائو را با ذغال سیاه میکردند بی فایده بود! از قیچی و کارد و تیشه نیز کاری برنمیآمد. به یاد مادران جوانی که تسلیم آل میشدند
به یاد مادرانی که سینههاشان سرشار از مهر و عاطفه بود و به فرزندانشان شیر شهامت و صداقت میدادند. به یاد مادرانی که همزمان سه طفل همراهشان بود، یکی در دست و دیگری در کول و سومی در شکم.
💠 به یاد مادرانی که سینه هایشان بوی هِل و میخک میداد و بدون حضور آنها بچهها خوابشان نمیبرد! به یاد مادرانی که اسب سواران و تیراندازان کم نظیری بودند! به یاد مادرانی که در مسیر کوچ با راهزن و گرگ درگیر میشدند و قهرمانانه از جان و مال خویش دفاع میکردند
به یاد مادرانی که صبحگاهان زودتر از بانگ خروس بیدار میشدند… به یاد مادرانی که همواره مشغول بودند و وقت کم میآوردند…
به یاد مادرانی که دست تنها، چادر را بار میکردند و چادر میزدند…
💠 به یاد مادرانی که همچنان صدای لالایی آنها از دره ها و کوه ها به گوش می رسد، به یاد مادرانی که صدای کِل های زیبایشان هنوز در گوشهایمان است…! به یاد مادرانی که صدای خواندن و مشک زدنهایشان هنوز از یوردها می آید، به یاد مادرانی که بوی نان داغ و آغوز و دوغ و کنگر ماست با آنها معنی داشت…
به یاد مادرانی که مرگ ناگهانی همسران آنها خللی در ارادهشان ایجاد نکرد، سوختند و ساختند تا فرزندان خود را بزرگ کنند.
به یاد مادرانی که سیاه گیس رفتند و به یاد مادرانی که گیس سفید تیره و طایفه بودند، به یاد مادرانی که به قول خودشان فقط یک کلاه از مردان کمتر داشتند…
به یاد مادرانی که هم آشپز بودند و هم خیاط، هم بافنده و هم چوپان، هم پزشک و هم ماما…
💠 به یاد مادرانی که از شوهران خود فقط محبت میخواستند ، به یاد مادرانی که به شوهر و فرزندان خود عشق میورزیدند، با عشق به آنها زندگی میکردند و با عشق به آنها مردند، به یاد مادرانی که کملطفی ها و بیانصافی های شوهرانشان را تحمل کردند و خم به ابرو نیاوردند…! به یاد مادرانی که سالها از داشتن لباس نو محروم بودند تا شاید پسران و دختران جوانشان لباس نو داشته باشند
به یاد مادرانی که درو کردند و خوشه چیدند تا شاید بخشی از نان سال خانواده تهیه گردد، به یاد مادرانی که دستهایشان مانند دست های پدرها خشن و محکم بود، به یاد مادرانی که جاجیم ها، گلیم ها و قالیچه های رنگارنگ میبافتند.
#بخارای_من_ایل_من#محمد_بهمن_بیگی@ketabeabii