درگذشت محمدرضا اشراقیحجتالاسلام حاج محمدرضا اشراقی (اردیبهشت ۱۳۰۵- شهریور ۱۳۹۹)، پدرِ همسر زندهیاد دکتر قیصر
#امینپور، از نیکمردان بهشتِ گیلان روی در نقاب خاک کشید.
ایشان از گرامیان دلآگاهی بود که نشان معنویت را در ظاهر نمیجست. سالها معمم و سالها مکلا بود و در هر دو حال به قول
#اخوانثالث، در آن شعر معروف سانسورشدهاش، «خلق و خوی آدميت داشت». از وعظ بیعملان و وضع تنپروران بیزاری میجست و ازهمینرو باورهایش را در رفتارش نشان میداد و ممرّ درآمد خود را نیز به شیوۀ بزرگانی چون ابوالحسن
#خرقانی، در شغل شریف کشاورزی قرار داده بود. تن به کار و دل به یار سپرده بود و دور از هیاهوی پشمینهپوشان در زاویۀ خلوت خویش، صفایی داشت.
داماد او قیصر نیز به همین شیوه از کسانی بود که دین داشت و آزاده هم بود. توضیح بیشتر نمیدهم. بنده در کتاب
همسایۀ آفتاب (زندگی، نقد و تحلیل اشعار قیصر امینپور، تهران: انتشارات سخن، ص ۴۲۷-۴۲۸) از نوشتۀ ایشان دربارۀ قیصر بهره بردهام.
افشین علا در یادکرد آن ارجمند خاطرهای نقل کرده و گفته پس از سانحۀ رانندگی دلخراشی که برای قیصر پیش آمد (دو روز مانده به عید نوروز ۱۳۷۸)، پیرمرد به درد میگریست و میگفت: «
نبودی که آن رخسار و گیسوان یوسفگون قیصرم را در طشتی از خون ببینی». علا سالها بعد در سوگ قیصر غزلی ساخت که من این دو بیت از آن را بسیار میپسندم و با یاد قیصر بیاغراق صدها بار تا کنون آنها را خواندهام:
دگر قیصری چون تو مادر نزاید
كه پاكش چو یوسف توان آزمودن
كنون ای رهاكرده گیسو به بالین
خوشت باد در مصر معنا غنودن
همیشه حس میکردم چیزی در پس این کلمات هست که آنها را چنین برایم دلنشین میسازد. تشبیه قیصر به یوسف پاک و وصف رها شدن گیسوان لخت و زیبای او بر بالین مرگ، تصویری رقتانگیز است. اکنون میفهمم که جرقۀ این تصویر را سخن پرسوز زندهیاد اشراقی در ذهن علا ایجاد کرده و اشکهای پدرانۀ او بر بالین قیصر مجروح در بلور شعر چنین تلألویی یافته است. یاد هر دو نازنین گرامی باد.
درگذشت ایشان را به خانوادۀ محترم اشراقی و بازماندگان، بهویژه خانم دکتر زیبا اشراقی و فرزندشان آیه امینپور عزیز تسلیت میگویم.
https://t.center/roshananemehr