🔴زنگ اولصدای آموزگار رهایی، همان رفیق اعدامیمان در زنگ اول این شماره صدای معلم زحمتکشان، معلم کودکان کار و زحمت و آموزگار رهایی را به یاد میآوریم که با جای طناب روی گردنش تا ابد میماند:
منم، همان رفیق اعدامیتان
حالا دیگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواری میگذشت. از راست به چپ رودخانههای کوچک دیگری هم به آن پیوسته بودند و آبش را چند برابر کرده بودند… ماهی کوچولو از فراوانی آب لذت میبرد… ماهی کوچولو خواست ته آب برود. میتوانست هر قدر دلش خواست شنا کند و کلهاش به جایی نخورد ناگهان یک دسته ماهی را دید، ۱۰۰۰۰ تایی میشدند که یکی از آنها به ماهی سیاه گفت: به دریا خوشآمدی رفیق.
همکار دربند، مگر میتوان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آبوخاک خیره شد و خاموش ماند؟
مگر میتوان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی میکند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی میکند وقتی مقصد دریاست و یکیشدن، وقتی راهنما آفتاب است؛ بگذار پاداشمان هم زندان باشد. مگر میتوان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد؟ مگر میتوان بغض فروخوردهی دانشآموزان و چهرهی نحیف آنان را دید و دم نزد؟ مگر میتوان در قحطسال عدل و داد معلم بود، اما «الف» و «بای» امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟
نمیتوانم تصور کنم در سرزمین «صمد»، «خانعلی» و «عزتی» معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمیتوانم تجسم کنم که نظارهگر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم.
میدانم روزی این راه سخت و پرفرازونشیب، هموار گشته و سختیها و مرارتهای آن نشان افتخاری خواهد شد «برای تو معلم آزاده»، تا همه بدانند که معلم، معلم است حتی اگر سد راهش فیلتر گزینش باشد و زندان و اعدام، که آموزگار نامش را، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیدهاند، نه مرغان ماهیخوار.
ماهی کوچولو آرام و شیرین در سطح دریا شنا میکرد و با خود میگفت: حالا دیگر مردن برای من سخت نیست، تأسفآور هم نیست، حالا دیگر مردن هم برای من… که ناگهان مرغ ماهیخوار فرود آمد و او را برداشت و برد. ماهی بزرگ قصهاش را تمام کرد و به ۱۲۰۰۰ بچه و نوهاش گفت حالا دیگر وقت خواب ۱۱۹۹۹ ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و مادربزرگ هم خوابید اما اینبار ماهی کوچولوی سرخرنگی هر کاری کرد خوابش نبرد. فکر برش داشته بود...
معلم اعدامی زندان اوین
فرزاد کمانگر منبع: شماره پنجم گاهنامه فراسوی کندوکاو
https://t.center/farasookandokav
#زن_زیویش_أزأیي
🔹🔹🔹
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران
🔹نشانی کانال تلگرامی شورا:
🆔 @kashowra
🔹نشانی ارتباط با کانال:
🆔 @kashowranews