🔻خاطرهای از این آقای علاالدین بروجردی فرزند مرحوم آیتالله العظمی بروجردی و نماینده طویله بهارستان به ذهنم رسید:
سال ۸۸ بعد از انتخابات من دستگیر و زندانی شدم.
در زندان اوین بودم و مدتی از فجایع کهریزک گذشته بود، در سالنی که بودیم، بعضی از بچههای بازداشتی از کهریزک رو هم بعد از تعطیل شدن بازداشتگاه مخوف کهریزک آورده بودن اوین.
یکی از بچهها اسمش عباس بود. فامیلیش یادم نیست متاسفانه، این بنده خدا رو با باتوم بهش تجاوز کرده بودن و اوضاعش اصلا مناسب نبود. هر جا مینشست پر خون میشد!
یه روز قاضی حرامزاده سعید مرتضوی (دادستان وقت تهران) اومد تو سالن و بچهها رو جمع کرد و گفت:
امروز از مجلس قراره بیان در مورد کهریزک تحقیق کنن. کسی حرف اضافه بزنه، خودش میدونه...
چند ساعت بعد چند نفر از مجلس اومدن. یکی از اون بیشرفها همین جناب علاءالدین بروجردی بود.
عباس هر چی اتفاق افتاده بود برای اینها تعریف کرد، سعید مرتضوی هم پشت سر اعضای هیأت ایستاده بود و با اشارههای چشم و ابرو عباس رو تهدید میکرد، ولی عباس با شجاعت تمام همهی اتفاقات رو تعریف کرد و حتی تهدید کردن مرتضوی قبل از ورود هیأت رو هم گفت و همهی بچهها هم تایید کردن...
عکسالعمل نمایندهها برام جالب بود؛ همین جناب زنازاده بروجردی هق هق به گریه افتاد...!
بعد از آروم شدن گفت:
مجازات کسی که چنین کاری کرده قطعا اعدامه... مهم نیست تجاوز حتما جنسی باشه، و قول پیگیری کامل قضیه رو داد.
حدود ده دقیقه بعد از رفتن هیأت مجلس دادستان قاتل و جنایتکار سعید مرتضوی به سالن برگشت، عباس رو صدا زد و با خودش برد، دیگه هیچ کدوم از بچهها هیچ خبری از عباس پیدا نکردن...!
شب هم تلویزیون نشون داد که همین آقای بروجردی بیناموس به خبرنگار سیما میگفت:
ما به زندان اوین رفتیم و با تکتک زندانیان بازگشته از کهریزک مصاحبه هم کردیم، ولی هیچ نشانی از شکنجه پیدا نکردیم...!!!
اما داستان بعدی برای سال ۹۶ است.
سال ۹۶ تازه به بند ۴ اوین منتقل شده بودم.
روزی با هم اتاقیهامون که اکثرا زندانی مالی بودن صحبت اتفاقات ۸۸ شد.
یکی از بچههای قدیمیتر اتاق گفت:
حیدری فرد (معاون کثیف و جنایتکار مرتضوی بیناموس در سال ۸۸) تا چند وقت پیش تو همین اتاق بود! تختش رو هم نشون داد، چند تا از بچهها هم تایید کردن...
(حیدری فرد بعدها کمی مغضوب درگاه ملوکانه ولایت شد و محکوم و زندانی و مدتی در حبس بود)
از اون جا که قبلا صابون حیدری فرد به تن من هم خورده بود، پرسیدم؛ چطور آدمی بود؟
گفتن:
آدم بسیار ساکتی بود و اصلا با کسی حرف نمیزد. خیلی وقتها ناگهانی و وحشتزده از خواب میپرید و مینشست و دور و برش رو نگاه میکرد.
گفتن فقط یک بار زبانش باز شد و یه خاطره تعریف کرد.
میگفت؛ من خیلی جنایت کردم، مرتضوی هر کس رو میخواست سر به نیست کنه به من میسپرد!
یه بار یه جوانی رو در زندان اوین به من تحویل داد و گفت که باید کارش رو بسازی...!
من هم براش نامه درست کردم که به زندان فشافویه منتقل بشه، در ماشینی که زندانی رو منتقل میکرد، من خودم بغل دست زندانی نشستم و شروع کردم وسوسهی اون جوان. گفتم، حیف جوانی تو نیست که در زندان سپری بشه؟ و از این نوع وسوسهها...
گفت: چی کار کنم؟
گفتم؛ تو همین بیابون به نگهبانها بگو دستشویی دارم، من هم میگم دستت رو باز کنن تا بری دستشویی کنی...
کمی که از ماشین دور شدی فرار کن، اونها به گرد پات هم نمیرسن...
و این جوری شد که اون جوان فرار کرد و به دستور من نگهبانها با تیر زدنش و کار تموم شد...!
به این دو خاطره که فکر میکنم خیلی آرزو میکنم که اون عباس شجاع هم به دست این حیدری فرد و مرتضوی جلاد و جنایتکار و آدمکش و حرومزاده از بین نرفته باشه...
✍برگرفته از خاطرات یکی از زندانیان شناخته شده سیاسی
#رژیم_اشغالگر_ایران#حکومت_آدمکشان#ننگ_بر_رژیم_جنایتکار#نه_به_رژیم_اعدامی#نه_به_استبداد_دینی#ننگ_بر_خامنهای#ایران_آزاد_و_دموکراتیک_و_لائیکhttps://t.center/IranianRepublican