کفتار را هفت قلم آرایش کردند و دو تا شاخ گاومیش روی سرش چسباندند. کفتار یک ریش کوسه هم زیر چانه اش گذاشت و شلیته قرمز هم بپایش کرد و آمد در چراگاه گوسبندها جلو میکروفون فریاد زد: ای ملت نجیب ستمدیدۀ خر در چمن! من سالها است تو قبرستان در تبعید و انزوا بسر برده ام، تمام عمر بحال شما بیخود و بیجهت سیل خون گریه کرده ام و جگرم مثل دنبلان کباب شده است. اکنون کاسه صبرم لبریز شده و قفل سکوت را از پوزه ام گشودم و کمر همّت بستم تا سرزمین خر در چمن را بهشت عنبر سرشت بکنم، چه نشسته اید که من همان بز اخفشم که خاکستر نشین هستيد! یاهو! بیفتید دنبال من و هی سینه بزنید!
“خوابِ خوشِ دیکتاتورها ،با افزایش فهم تو پریشان میشود، شروع لرزش آنها با بیشتر شدن آگاهی تو است، زیرا که آنها میخواهند تو ندانی و تمام ترسشان از دانستن تو است”