✅ اینجا چراغی روشن است
🔹️فرهاد ترابی
مهدی مقصودی را در یکی از شب های آخر تابستان ۷۵، شناختم.بیست و پنج سال پیش!
مجلس عروسی!
همه در کوچه بالای سررود،مشغول رقص و پایکوبی!
من از میان شلوغی جمعیت، تنها خودم را به کوچه مسجد رساندم!
حدود ساعت یک بامداد!
چراغ مسجد قدیمی روستا روشن بود.
برایم عجیب بود؛ همه روستا در جشن عروسی و این مسجد و چراغ روشن!
حالا من جلو در مسجدم!
از در نیمه باز، وارد مسجد می شوم.
مهدی مقصودی تک و تنها!
با یک ضبط صوت و کتاب و مجله!
یک دانش آموز پشت کنکوری!
با سبیل و موهایی پر پشت تر از امروز!
صدای شهرام ناظری!
گل صدبرگ!
"ز تو هر هدیه که بردم، به خیال تو سپردم.....که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد
گل صدبرگ به پیش تو فرو ریخت ز خجلت
که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد."
حالا من نشسته ام کنار او و محو این همه خلسه و شور و حال!
دیوانه چو دیوانه ببیند؛خوشش آید...
مسجدی اصیل، پر از نفس پاک فرشتگان!
زنگ صدای حاج آقای سعیدی نازنین -که خدایش بیامرزاد- او که همیشه منبرش را با افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد(غافر۴۴) شروع می کرد؛ همان آیه ای که بعد از آن خداوند فرموده است؛ موسی را بارها بر اثر همان ذکر، از شر فرعونیان مصون داشته است."
طنین این آیه در گوش،تکیه بر محراب و منبر!
باید اهل موسیقی اصیل باشی که درک کنی، نیمه شب صدای شهرام ناظری با جانت چه می کند؛صبحگاه دستان شجریان، در مایه چهارگاه روحت را کجاها می برد!
گل صد برگ و قطعه ای ضربی از حضرت عشق،مولانا!
"چه دانستم که این سودا مرا زینسان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد، دو چشمم را کند جیحون!"
و در آن شب بی تکرار، یک رفاقت و دوستی متولد شد و تا امروز با همه فراز و نشیب، ادامه یافته است!
رفاقتی پر شگون،از جنس جشن و عروسی و سرور، از جنس موسیقی و کتاب و مجله و مسجد و محراب!
حال بیست و پنج سال، از آن شب می گذرد و مهدی مقصودی، همان است که بود!
دو بار به او رای دادم و فاصله این دو بار،او را با تراز همان شب تابستان سنجیدم و دیدم که او همان است که بود!
هنوز حلال خدا را حلال می داند و حرام خدا را حرام!
و در شورای شهر هم بر همین راه و روش ماند!
چشم پاک و پاک دست!
دو نعمتی که اگر فقدانش،در یک نفر جمع شود،باید برایش به قول بیهقی گفت:"معاذالله من قضاالسو!
پناه می برم به خدا از عاقبت بد!
او از شراب قدرت نوشید؛ اما مست قدرت نشد!
چرا که از همان فرخنده شب و مبارک سحر، هاتفی از غیب، در گوشش زمزمه کرده بود که شبِ شراب نیرزد به بامدادِ خمار!
ما گاهی انتخاب های غلط می کنیم!
گاهی به آدم های اشتباهی،اعتماد می کنیم!
آدم ها پیش چشم ما، ابلیس می شوند!
گاهی در فاصله چهارسال، نمی توانیم از کسی مجدد دفاع کنیم! دفاع که نه، حتی اسمش را نمی توانیم بیاوریم!
اما مهدی در بیست و پنج سال رفاقت، طوری زیست که سرم را بلند کنم و با افتخار برایش بنویسم!
اگر در پی هفته نامه و فصلنامه و فرهنگ و بیهقی می رود؛ برای ژست و شعار نیست!
برای استفاده مقطعی نیست!
از همان شب های اهورایی،کمندی در گردنش افکنده دوست، می کشد هر جا که خاطر خواه اوست!
مهدی مقصودی خلوت و جَلوَتش یکی است!
ادبیاتش در جمع چند صد نفری و دوستان نزدیک یکی است.
از جعفرآباد تا پاسداران، اگر یک متر زمین پیدا کنید که مهدی مقصودی در دوران شورا، برای خودش یا اطرافیانش نشان کرده باشد؛به همان محراب و به همین قلم، سوگند یاد می کنم که بیایم و بنویسم، بسم الله الرحمن الرحیم، مردم من اشتباه کردم!
مهدی مقصودی در مسیر همان توصیه ای است؛ که امام علی به مالک کرد:
"مهرباني به رعيت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ايشان را شعار دل خود ساز.
چونان حيواني درنده مباش كه خوردنشان را غنيمتشماري"
اگر روز جمعه نسبت به مهدی مقصودی بی تفاوت بودیم و به جای ایشان کسی به شورا رفت که خوردن مردم را غنیمت شمرد،در پیشگاه خداوند و وجدانمان تا همیشه سرافکنده خواهیم بود!
به قول دکتر شریعتی:
"وقتی که در صحنه حق و باطل نیستی، هر جا که می خواهی باش،
چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی،
هر دو یکی است."
پی نوشت:
دلم می خواست این دل نوشته را در قالب یک سخنرانی در ستاد مهدی مقصودی ارائه دهم!
افسوس مشغله کاری نگذاشت و مجبور شدم آن را بنویسم!
"این زمان بگذار تا وقت دگر"....