سبز و نارام و گریزند ه است
روح سبز علف آب است که جوهر سیال حیات آکنده است
روح آبست که در ظلمت سیراب علف
بازتابی دارد
کهکشان هایی
ز آسمان هایی
بی نام و نشان را
آسمان است در اقیانوس شبنمی افتاده
تب و تابی دارد
روح غمناک بهار است دمیده شده در جسم نبات
که تو می بینی اینگونه شگفت
سنگ می روید از باغچه برگ از سنگ
و شگفت آورتر
که شقایق گل کوهستان می جوشد از نرده گهواره
روه خواب است
متجلی
شده در ممکن بیداری
که تو میبینی
می توانی ابدیت را اینگونه به آسانی
هر کجا می خواهی
نرم و چالاک و سبکخیز به پرواز در آیی
برگی از جنگل خورشید بچینی
راه در معبد دریا بگشایی
سبز و آرام است
سبز و سیراب و سراینده
که غزل های مرا
خوشتر از من در گوش شقایق می خواند
سبز و سرشار و مکنده است
می مکد شاید شهد از گل جوشنده جانت
آفتابی است که در شبنمی افتاده
روح آب است در انبوه علف های مژگانت
شعر
#چیستاناز دفتر
#آواز_خاک#منوچهر_آتشی