سکوت کنیم تا بشنویم قرار است زندگی چه بگوید، چون فقط در سکوت حرف میزند. صبور باشیم که گفتنش، زمان میبرد چون زندگی هیچ عجله ای برای صحبتهایش ندارد. و اعتماد کنیم به روشی که با ما سخن میگوید، با رابطهها و موقعیتهایی که سر راهمان قرار میدهد.
سکوت کنیم تا بشنویم قرار است زندگی چه بگوید، چون فقط در سکوت حرف میزند. صبور باشیم که گفتنش، زمان میبرد چون زندگی هیچ عجله ای برای صحبتهایش ندارد. و اعتماد کنیم به روشی که با ما سخن میگوید، با رابطهها و موقعیتهایی که سر راهمان قرار میدهد.
سالها بعد در میانهی زندگی، هر کسی در لحظهای از زندگیاش متوجه میشود چرا آن «اتفاق» افتاد! و آن لحظه را هیچوقت نمیتوانیم در کلمات برای شخصی دیگر توضیح دهیم، گویی که مکالمهای بوده است میان ما و زندگی! زندگی در سکوت، پریشانی ما را نظاره میکند و بعد که آرام گرفتیم و به او اعتماد کردیم، روزی، در لحظهای، دَرِ گوشِ قلبمان زمزمه میکند و دلیل تمام آن اتفاقات را میگوید. و در همان لحظهاست که چیزی در قلبمان برای همیشه آرام میگیرد، چیزی شبیه به دست و پا زدن! زندگی هیچگاه در هیاهو با ما سخن نمیگوید، او از طریق ناکامی و درد وارد میشود و بعد صبور به نظاره مینشیند تا ببیند چه زمانی سکوت میکنیم. او در سکوت، حرفهایش را میزند و به رفتنش ادامه میدهد. و بعد از آن لحظهی جادوییِ غیرقابلِ تبدیل به کلامیم که، با او همراه خواهیم شد. با هر آنچه که هست و هر آنچه که ما هستیم.
اگر خودتان را مصرف کنید، دیگران هم آرام آرام شما را مصرف خواهند کرد. در مصرف شدنِ شما، دیگران هیچ نقشی ندارند. آدمها آنگونه که شما با خودتان رفتار میکنید، با شما رفتار خواهند کرد. غمِ شئ شدن، از عمیقترین غمهای جهان است و راهحلی جز تغییرِ نگرش خودتان نسبت به خودتان ندارد.
باید بخشید. باید خودمان را برای تمام حماقتها، انتخابهای تلخ و برای تمام بدیهایی که انجام دادهایم ببخشیم. بخشش که آغاز شود، ادامۀ جاده دیده میشود. جادهای که هنوز مسافرش هستیم و هنوز ادامه دارد. بار گناه را که بر زمین بگذاریم، قدمهایمان سبکتر میشود.
شاید اگر رویای زندگیِ بدون درد و تجربههای ناخوشآیند را کنار بگذاریم، با بخش دیگری در درونمان رو به رو شویم که میداند چطور خودش را با واقعیتِ زندگی منطبق کند و جلو برود. بخشی که میداند چطور درد بکشد، چطور تحملش کند و چطور از آن گذر کند.