از وقتی که من و آبجی هایم به مادرمان اعتراض کردیم که عزیز کرده بابا جان برادر کوچکمان اجازه ندارد با ما دخترها حمام بیاید حمام خانگی ما عملا تعطیل شد
و ما هفته ای یکبار مثل جوجه اردک پشت سر مادرمان ردیف می شدیم و به حمام عمومی رفتیم
به محض ورود ما کارگر حمام بقچه سوزن دوزی را از دست مادرمان می گرفت وبا احترام و عزت روی یک سکو سفارشی می گذاشت
صغری خانم دلاک حمام زنی نحیف و لاغر با موهای حنا بسته اش اولین نفری بود که در خزینه آب فرو می رفت ... حقش بود چند ساعت می نشست تا آب خزینه پُر شود ومعنی حیف خودم را خوب می دانست ...همیشه فکر می کردم اگر روزی صغری خانم تک و تنها در خزینه حمام خفه بشود و مثل ماهی روی آب گرم خزینه بالا بیاید چه کسی به پسر بیچاره اش خبر خواهد داد
آن روز را هرگز فراموش نمی کنم هفت یا هشت سالم بود قرار بود صغری خانم مرا سفارشی بشوید صغری خانم روشور را روی کیسه فشار می داد تا نرم شود و سپس به تن ظریفم محکم می کشید و می گفت تکان نخور می خوام گل پنیرت کنم مثل برف سپیدت بکنم ... پوست سبزه تند من بجای سفید شدن فقط خراش بر می داشت و می سوخت اما اهمیت نمی دادم چون اتفاق مهمی قرار بود بیفتد ... مادرم به من وعده داده بود که اگر مثل یک دختر خوب بگذارم دلاک مرا خوب کیسه بکشد و موقع سر شستن جنجال بپا نکنم وخودم را به غشی نزنم و در ضمن دهن لقی نکنم و به آبجی هایم نگویم که قرار است امشب به اتفاق او و پدرم برای دیدن فیلم سنگام خواهیم رفت حتما برایم از محله سیکها نزدیک سینما مهربان علاوه بر آجیل تُند هندی لواشک و تمر هندی هم خواهد خرید ...
مابین پر پر شدنم زیر دست صغری خانم از او پرسیدم صغری خانم تا حالا سینما رفتی ؟
فیلم سنگام رو دیدی ؟ تا متوجه شدم صغری خانم تا بحال سینما نرفته برای اینکه دلش را نشکنم فورا حرفم را عوض کردم و پرسیدم راستی شبا تا سحر جن ها در حمام بزن و برقص دارند ؟
صغری خانم گل از گلش شکفت و فاتحانه چشمان ریزش را ریزتر کرد و گفت پس چی خیال کردی چند بار خودم با چشمای خودم دیدم یکی دایره می زنه یکی می خونه تمام عروسی جن ها توی همین حموم برگزار می شه با من ولی کاری ندارند ولی وای بحال یک غریبه
بعدش هم یک طشت را پُر از آب گرم کرد و سرم ریخت
مادرم زیر چشمی مرا نگاه می کرد ولی وقتی گفت من و بابات امشب چه دسته گلی را با خودمان سینما می بریم تمام ترسم از جن ها از سرم پرید تمام سوزش تنم از کیسه کشیدن بی رحمانه صغری خانم فراموشم شد ... و فقط به فیلم سنگام فکر کردم و هی لبخند زدم .... .
#نسرین_بهجتی#سنگام#نوستالژی#حمام #کودکی