دلم جزمِهرِ مَه رویان طریقی بر نمیگیرد
ز هردر میدهم پندش ولیکن درنمیگیرد
خدا را ای نصیحتگو، حدیثِ ساغر و مِی گو
که نقشی در خیالِ مااز این خوشتر نمیگیرد
بیا ای ساقی گُلرُخ بیاور بادهٔ رنگین
که فکری در درونِ ما از این بهتر نمیگیرد
صُراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب! گر آتشِ این زَرْق در دفتر نمیگیرد
من این دَلقِ مُرَقَّع را بخواهم سوختن روزی
که پیرِ مِی فروشانش به جامی بر نمیگیرد
از آن رو هست یاران را صفاها با مِی لَعلَش
که غیر ازراستی نقشی درآن جوهر نمیگیرد
سرو چَشمی چُنین دلکَش تو گویی چشم از او بردوز؟
بروکاین وعظ بیمعنی مرا در سر نمیگیرد
نصیحتگویِ رندان را که باحکمِ قضا جنگ است
دلش بس تنگ میبینم مگر ساغر نمیگیرد
میانِ گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس
زبانِ آتشینم هست لیکن در نمیگیرد
چه خوش صیدِ دلم کردی بنازم چَشمِ مستت را
که کَس مُرغانِ وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
سخن در احتیاجِ ماو اِسْتِغنایِ معشوق است
چه سود افسونگری ای دل؟ که دردلبر نمیگیرد
من آن آیینه را روزی به دست آرَم سِکَنْدَروار
اگر میگیرد این آتش زمانی ور نمیگیرد
ترکیب روحنواز حضرت
#حافظ و استاد
#محمدرضا_شجریان