دریغا هفتاد و دو ملّت که اصحاب بحث با یکدیگر خصومت میکنند و از ملّت هر یکی خود را ضد میدانند و یکدیگر را میکُشند اگر همه جمع آمدندی و این کلمات از این بیچاره بشنیدندی ایشان را مصوّر شدی که همه یک دین و یک ملتاند. تشبیه خلق را از حقیقت خود دور کرده است....اسماء بسیار است اما اسم و مسمی یکی باشد.
عاشقی کبکی یافت او را به کوهسار برد و در مرغزار خرّم بگذاشت و میگفت: رفتار او به رفتار یارم مانَد، جفا بُوَد با او جفا کردن
اما این در بدایت عشق بُوَد . . . که محبوب را شبیهی طلب میکند و این از نقصان است! والله که اگر عاشق را شعور بُوَد بر آنکه کسی به معشوق او مانَد و یا در حُسن با او مساوات دارد' در عشق نا تمام بُوَد ! در طلب سوخته نبود' خام بود....!
هرکـه جفای معشوق نکشد، قدر وفای او نداند؛ هرکه فراق معشوق نچشد، لذت وصال او نیابد؛ هرکـه دشـنام معشـوق لطف نداند، از معشوق دور باشد. معشوق از بهر ناز باید نه از بهر راز
در عشق ، جفا بباید و وفا بباید ، تا عاشق پختۀ لطف و قهر معشوق شود. و اگرنه ، خام باشد و از وی چیزی نیاید. دریغا کمال عشق را مقامی باشد از مقامات عشق که اگر دشنام معشوق شنود ، او را خوشتر از لطف دیگران آید. دشنام معشوق به از لطف دیگران داند. و هر که نداند ، او در راه عشق بی خبر باشد. و مگر این بیت نشنیده ای؟
هجران تو خوشتر از وصال دیگران منکر شدنت به از رضای دیگران
محک محبت دانی که چه آمد ؟ یکی بلا و قهر ، و دیگر ملامت و مذلت...
گفتند : اگر دعوی عشق ما میکنی ، نشان باید ... محک بلا و قهر و ملامت و مذلت ، بر وی عرض کردند ، قبول کرد ، در ساعت ، این دو محک گواهی دادند که نشان عشق صدقست...
هرگز ندانی که چه می گویم !!!
در عشق جفا بباید ، و وفا بباید تا عاشق پخته لطف و قهر معشوق شود ؛ و اگر نه ، خام باشد و از وی چیزی نیاید .