خیره به چشمانت عشق را در حریر بوسه به قامت موهایت پیچیدم خدایی شدی آفتابگون که تابیدی بر قلبم در دلم غوغا شد جان دادی به قلم شعرم پر شد از هرم نفسهایت در برهنگی شب تا نهایت جنون با شوق وصالت چون باد در گندمزار با تار موهایت رقصیدم ای تفسیر رویاهایم نشانه های عاشق شدنم را می بینی ... ؟؟!!
مرگ از نظر ما زمانی رخ میدهد که کالبد گِلی ِمان پویایی اش را از دست بدهد و از حرکت باز ایستد ،گرما و انعطاف جایش را به جمود و سرما بدهد .درکل وقتی که حیات از وجودمان رفت ونفس در سینه حبس شد ، نامش را مرگ میگذاریم .
ولی گمان میکنم این شرایط مذکور نامش مرگ نیست! فقدان ِحیات است ، جان ظرفش را ترک میکند به سوی ِ بی سویی.. همین!
مرگ در زمان ِ حیات است که رُخ میدهد، تو باید جان داشته باشی تا لمسش کنی.
آنگاه که عشق وجودت را ترک میکند ..! اندوه و خشم، ترس و اضطراب و نا امیدی در سراسر ِوجودت ریشه می دواند... و رنجی جآن کاه ، جآنت را میخراشد . هیچ مرهمی نیست و هیچ نجوایی که جآنت را مرهم شود و زخمهایت را بشوید.
آنموقع است که مرگ را با تمام ِ وجود لمس میکنی . لحظه لحظه و دم به دم ، با مرگ هم پیاله ای ...
#بودن_به_مثابه_ی_بودا آیا در پشتِ این هیچستان می شود بودن را فراتر رفت و به تماشا نشست حقیقت ِ آبی بیکران را ؟
در آیه آیه ی سِفر ِ وجودمان تمنای بودن است . بودا وار بودنمان را درهگذار ِ بیهودگی ، در آغوش بگیریم و نبض حیات را به جانِ تشنه مان گره بزنیم... اینجا و اکنون رنج را به پستو ببریم و مقدس و نامقدس را بزُداییم از این هستی ِ موزون.. ملالت های بیهوده را گردن بزنیم و به تماشا سوگند یادکنیم! چیزی از آن ِ ما نیست جز همین حقیقت ِ بودن در اکنون های ملایم و سرشار، جز همین حظّ ِ به بر کشیدن ِ بودن ،با همه ی رنج های تلخ و جان کاهش.
نه رستگاری و نه عدم !این دلهره های مدام و ابدی را بروبیم از جان ِ رنجورمان...
تُهی ِ جانمان را گره بزنیم به بودن های ملایم و سرشار ، و نفس بکشیم آنچه را مُقدر است.
مُقدر زیباییست،نگاهِ زیبا بین! مُقدر عشق است ،عشق سرشار است و پر از حسِ شکُفتن.. مُقدر زندگی ست ! مُقدر اکنون های جاودانه است..
نیچه میگوید؛ انسان بایستی به آنچه زنده ترین است عشق ورزد و چون فرزانگان سرانجام به زیبایی بگراید.
از خود برهنه شویم و با هستی درآمیزیم. آرام و آهسته! دستهایمان را بگشاییم چون بند بازان و بر لبه ی جهان گام برداریم و در آغوش بگیریم آنچه را مُقدر است..
تُهی ِ جانمان را گره بزنیم به بودن های ملایم و سرشار ، و نفس بکشیم آنچه را مُقدر است.
مُقدر زیباییست،نگاهِ زیبا بین! مُقدر عشق است ،عشق سرشار است و پر از حسِ شکُفتن.. مُقدر زندگی ست ! مُقدر اکنون های جاودانه است..
نیچه میگوید؛ انسان بایستی به آنچه زنده ترین است عشق ورزد و چون فرزانگان سرانجام به زیبایی بگراید.
از خود برهنه شویم و با هستی درآمیزیم. آرام و آهسته! دستهایمان را بگشاییم چون بند بازان و بر لبه ی جهان گام برداریم و در آغوش بگیریم آنچه را مُقدر است..
تُهی ِ جانمان را گره بزنیم به بودن های ملایم و سرشار ، و نفس بکشیم آنچه را مُقدر است.
مُقدر زیباییست،نگاهِ زیبا بین! مُقدر عشق است ،عشق سرشار است و پر از حسِ شکُفتن.. مُقدر زندگی ست ! مُقدر اکنون های جاودانه است..
نیچه میگوید؛ انسان بایستی به آنچه زنده ترین است عشق ورزد و چون فرزانگان سرانجام به زیبایی بگراید.
از خود برهنه شویم و با هستی درآمیزیم. آرام و آهسته! دستهایمان را بگشاییم چون بند بازان و بر لبه ی جهان گام برداریم و در آغوش بگیریم آنچه را مُقدر است..