در این صفحه ی شطرنجیِ روزگار ، ما سربازانی بیش نیستیم . سربازانی که دست اندرکاران این بازیِ روزگار ، فقط برای خالی نماندن صحنه و سر گرمیِ خویش ما را چیده اند . و در ادامه فقط به فکر حذف ما از بازی هستند تا هم ضعف مارا به رخ بکشانند هم صحنه ی بازی را برای جولان خویش خلوت کنند . آنها به سرباز ، به دید بَرده و کنیز نگاه میکنند و وقتی که زمان مزد دادن سرباز میشود با نیم نگاه وزیر ؛ فیل و اسب ، کار سرباز را میسازند.
اما آنها غافل اند... آنها از وظیفه شناس بودن سرباز غافل اند آنها از فطرت پاک سرباز و عرق های بر جبین نشسته ی او غافل اند ... پس با این اوصاف این مهره چرخان های زمانه از قانون اصلیِ روزگار هم غافل اند . طبق این قانون ، وقتی سرباز به انتهای بازی برسد ، تبدیل به وزیر میشود و این یعنی روز هلاکت مهره چرخان های خائن و یک رنسانس و تولدی دیگر برای چرخه ی حیات...