. . فشردگی سفر باعث شده بود خستگی زیادی بر روی صورتم نمایان باشد. خواب آلوده و تن خسته در فکر بودم که ناگهان سمفونی زیبای صدای گوسفندان آمیخته با تکنوازی بلبلان خوش الحان بر روی فرشی سبز رنگ که از گلهای زرد و قرمز مهمان نوازی میکرد باز مرا به ماورا برد و نیرویی دوباره به من داد. لبریز از مستی پرندگان و سرمستی گوسفندان، منِ خوابزده باز به کنسرت بینظیر و شنیدنی حضرت دوست دعوت شدم، کنسرتی که به هرسو می نگریستم هر جنبنده ای ساز خود را به بهترین شکل مینواخت. در این لحظه بود که بارش باران تکنوازی این بزم را به عهده گرفت و رهبر ارکستر شکوه و جبروت همیشگی اش را همراه با رقص گیاهان به معرض نمایش گذاشت. زیبایی این کنسرت در این است که همیشه در ردیف اول نشسته ایم. دیگر نه من خوابزده بودم و نه هوا خراب. تا چشم کار میکرد حدیث دوست بود و نوای دلنشینش. . به راستی این دوست کیست که به هر جا که میروم میزبانم اوست؟!!! .