زیاده خرده نگیرید به ما دهه پنجاه و شصتی های طفلکی حکایت ما، حکایت آدم هایی ست که از پای سفره های ده دوازده متری ِ آبگوشت و کله جوش و اشکنه ی ظهر جمعه که چهار گوشه اش غلغله بود از فامیل نزدیک و آشنای دور، تبعید شدیم به پیتزای سرد و نان سیر بیات سق زدن ِ تنهایی پای اُپن. سفره های دلخوشی مان یکی یکی جمع شد بی خبر. خانه هامان تنگ تر شد هی. آخرین سنگرمان شد مبل تک نفره ی رو به روی تلویزیونی که هیچ خانه ی سبزی توش نبود. ما یکباره و ناغافل، خواسته و نا خواسته، خالی شدیم از آدم ها، از هم، از گذشته، از هنوز.
زیاده خرده نگیرید به ما دهه پنجاه و شصتی های طفلکی. ما “نسل ِگذار” یم.
بيا برويم به صد و پنجاه سال قبل ، به خانه هاي حوض دار ، به اتاق هاي تو در تو ، من پاييز كه شد انار دان كنم برايت با گلاب و شكر ، شب ها درز پنجره ها را با ملافه بگيري كه سرما توي تنمان نرود ، بنشينيم دور كرسي ، از حجره بگويي برايم و كسب و كارت.لبخند بزنم و سيب پوست كنم بعد از شامت بخوري كه خستگي در كني ، دراز كشيده باشي لا به لاي حرف هايت سكوت بشود، دنبال چشم هايت بدود نگاهم بفهمم كه خوابي و لحاف را روي تنت صاف و صوف كنم. بيا برويم به صد وپنجاه سال قبل ، به همان جايي كه تا زمان پير شدنمان ، يادم نيايد كِي گفتي دوستم داري ، يادم نيايد كِي كادوهاي يك دفعه اي گرفته باشي برايم ، ولي خوب بخاطر بياورم لا به لاي ملافه هايي كه لاي درزهاي پنجره ميگذاشتي چقدر 'دوستت دارم' بوده ، بيا برويم به صدوپنجاه سال قبل به واقعيت ، به پاي هم ديگر پير شدن به ماندن ، به با لباس سفيد رفتن با كفن سفيد برگشتن ، بيا فاصله بگيريم از امروزي بودن ها از ماهگرد گرفتن ها و سالگرد گرفتن ها . از كادو هاي يك دفعه اي از دوستت دارم هاي تلگرامي ، از امروز بودن ها و فردا رفتن ها ، بيا فاصله بگيريم از اين همه مجازي بودن ، بيا برايت انار دان كنم با گلاب و شكر ، بيا لاي درزهاي پنجره ها را با ملافه بگير كه سرما توي تنمان نرود ، بيا اصلن حرفي نزن نگو دوستم داري اما واقعي باش ، اين دنياي امروز دارد حال همه را بهم مي زند جان دلم...
فصل بهار می اید باز کن پنجره را که نسیم بهار می آید//بوی خوش از دشت و دمن می آید چلچله با آواز خوش از راه دراز می آید//مرغکی با لب خندان ز خزان می آید شمع روشن کنید آواز بخوانید که بهار می آید//رخت کهنه بدرانید که بهار می آید ماهی قرمز در تنگ بلور باله کنان می اید//دخترک با رخت نوو نقل و نبات می آید بوی یاس و رازقی وقت سحر می آید//ماه من باز ز خواب می اید دوستان ز فقیران دست گیرید که بهار می اید//که نشاید اشک بریزد دخترک فصل بهار می آید دوستی کنید و نگذارید کسی غم بخورد فصل بهار می آید//شب عید است دست یتیمان بفشارید فصل بهار می آید
🕊 این روزها بدجور هوایِ یک جایِ دنج به سرم زده . جایی شبیهِ خانه ی مادربزرگ که صبحش بویِ سادگیِ قاجار می دهد و شب ، بساطِ آوازِ جیرجیرک ها میانِ حیاطش پهن است . می شود کنارِ حوض نشست و با عطرِ گل هایِ گلدانِ لب پریده ی شمعدانی اش مست شد ، می شود رویِ تخت چوبیِ کهنه اش لم داد و با صدایِ قارقارِ خش دار و جانانه ی کلاغِ بی پروایِ روی درخت ، عشق کرد . می شود ساعت ها نشست و زندگیِ مورچه هایِ سرخوشِ تویِ باغچه را تماشا کرد ، می شود کودکانه شاد بود ، می شود نفس کشید ! من برایِ دلخوشی ام نه ثروت می خواهم ، نه عشق ... من با همین چیزهای ساده خوشبختم !
کاش فرشته ای هم بود که آدمها را هرجای زمانه که خسته میشدند بر می داشت و می برد وسط کودکیهایشان رها میکرد همانجا که اسباب بازیها کم بود و دلخوشیها زیاد مشکلات، ساده و کوچک بود و قلبها بزرگ گلدانها پر گل بود و خانه ها همیشه بوی صمیمیت و عشق میدادند باید فرشته ای هم باشد که آدمها را هرجای زمانه که کم آوردند بردارد و ببرد به یک عصر جمعه ی زمان کودکی که بزرگترین و اندوه و فاجعه ی دنیا تکالیف نوشته نشده شان بود...
🌱 هیچ وقت باد مستقیم کولر رو دوست نداشتم همیشه ترجیح میدم توی هوای آزاد بخوابم بچه که بودم همه تابستونا رو توی حیاط میخوابیدم با چه عشقی همش دنبال ستارهها میگشتم الانم هر وقت فرصت پیش بیاد قطعاً از فرصت استفاده میکنم شبای تابستون داخل پشه بند میرفتیم و تا خوابمون میگرفت بازی میکردیم به دور از نیش زدن هر پشه مزاحمی از داخل پشه بند به پشهها نگاه میکردیم که دیگه نمیتونستن به ما آسیبی برسونن
برای من یکی از هیجان انگیز ترین قسمت جمع کردن لباسای تابستونه و بیرون اوردن لباسای پاییزه از بقچه های قدیمی این بود که توی جیب لباسام یه اسکناس تا خورده و جا مونده از سال قبل پیدا کنم وقتی از قدیم حرف میزنیم یعنی همین چهار پنج سال پیشا که ارزش پولامون هنوز سر جاش بود حالا فکر کن یک قلک قدیمی از ته زیر زمین پیدا کنی از عیدی های بچگیت که انقدر سر به هوا و بازیگوش بودی که فردای اون روز یادت رفته بود حتی قلکی وجود داشته با این تفاوت که دیگه نمیتونی با شکوندن قلکت به آرزوهات برسی...