. . فشردگی سفر باعث شده بود خستگی زیادی بر روی صورتم نمایان باشد. خواب آلوده و تن خسته در فکر بودم که ناگهان سمفونی زیبای صدای گوسفندان آمیخته با تکنوازی بلبلان خوش الحان بر روی فرشی سبز رنگ که از گلهای زرد و قرمز مهمان نوازی میکرد باز مرا به ماورا برد و نیرویی دوباره به من داد. لبریز از مستی پرندگان و سرمستی گوسفندان، منِ خوابزده باز به کنسرت بینظیر و شنیدنی حضرت دوست دعوت شدم، کنسرتی که به هرسو می نگریستم هر جنبنده ای ساز خود را به بهترین شکل مینواخت. در این لحظه بود که بارش باران تکنوازی این بزم را به عهده گرفت و رهبر ارکستر شکوه و جبروت همیشگی اش را همراه با رقص گیاهان به معرض نمایش گذاشت. زیبایی این کنسرت در این است که همیشه در ردیف اول نشسته ایم. دیگر نه من خوابزده بودم و نه هوا خراب. تا چشم کار میکرد حدیث دوست بود و نوای دلنشینش. . به راستی این دوست کیست که به هر جا که میروم میزبانم اوست؟!!! .
دل است دیگر ... گاهی #دلتنگ می شوی برای حال خوش لحظه ای که در آن هستی. شاید بارها و بارها در آن موقعیت قرار بگیری، همه چیز باشد اما آن خیال خوش فقط مال همین لحظه است و می دانی که همیشه دلتنگش می شوی ، حتی قبل از اینکه تمام شود. باید بنویسم ، باید که به لیست عطرهای ماندگار در ذهنم ، عطر خیال خوش بعضی لحظه ها را اضافه کنم. باید به عطر خاک #باران خورده، عطر گلاب و زعفران، عطر #شمعدانی های لب حوض، عطر روزهای آخر اسفند ، عطر خیالِ خوش لحظه های ارغوانی را هم اضافه کنم. اسمش را می گذارم لحظه های ارغوانی . که برایم همیشه خاص ترین رنگ است ، شبیه همین لحظه هایی که تمامنشده دلتنگشان می شوم.
فصل بهار می اید باز کن پنجره را که نسیم بهار می آید//بوی خوش از دشت و دمن می آید چلچله با آواز خوش از راه دراز می آید//مرغکی با لب خندان ز خزان می آید شمع روشن کنید آواز بخوانید که بهار می آید//رخت کهنه بدرانید که بهار می آید ماهی قرمز در تنگ بلور باله کنان می اید//دخترک با رخت نوو نقل و نبات می آید بوی یاس و رازقی وقت سحر می آید//ماه من باز ز خواب می اید دوستان ز فقیران دست گیرید که بهار می اید//که نشاید اشک بریزد دخترک فصل بهار می آید دوستی کنید و نگذارید کسی غم بخورد فصل بهار می آید//شب عید است دست یتیمان بفشارید فصل بهار می آید
هر صبح آرزویت می کنم آرزویی که سوار بر قاصدک های عاشق قلبم روانه ی دورترین جاده های مشتاقی و مهجوری می شود تا بیابد تو را و بر حریر قلب مهربان تو بوسه هایی از عشق بکارد شاید که برآورده شوی ای زیباترین خواسته ی زندگی ام...
درالواع هر ديدار پى واژه اى ميگردم به جاى خداحافظ تا با آن بباورانم به خود كه دوباره ديدنت محال نيست حرفى شبيه مى بينمت تا بعد به اميد ديدار حرفى كه نجاتم دهد از هراس دوباره نديدن تو ...
چه نجیبانه عاشقانه هایم را بر تن شعرهایم ریختم در بارشی از سکوت نقشی از رویا می زنم بر سطر به سطر نوبرانه هایم ردّ واژه ها را با نَمی که بر گلویم نشسته دنبال می کنم و با دردی بر سمت چپ سینه ام پذیرا می شوم... هیهات!! روزی باوری بود در این قلب اما دیگر ایمانی نیست و چه ناباورانه می روم به "خلوت خاموش سکوت خویش"...
گاهي از ميان تمام گزينه هاي روي ميز،"سكوت" را انتخاب كن گاهي اين سكوتِ لعنتي معجزه ميكند... گاهي با همين سكوتت،يك دنيا حرف ميزني... گاهي با سكوت زودتر به توافق ميرسي... هميشه "جنگ"،نميتواند پاسخِ مناسبي باشد...