بها دادیم
و بهانه شنیدیم.
همراه و هم سوی َ شان شدیم
و پیچ و خمِ اَبرو نشان مان دادند
چشمان مان برایِ چشمان شان
هرآنچه در دل داشت عیان کرد و
دل مان برایِ دل شان کم نگذاشت
و دستان مان غنج رفتند
برایِ فشردنِ دستِ دوستانِ واقعی...
و چه راحت
پلک چشمان بربستند و آسوه خوابیدند
خسته یِ صعب العبورِ
محتاطِ کوهستان رفاقت بودند..
خواستند نگاه شان در نگاه مان گره نخورَد
و ما می دانیم
گاهی ،جایی ،به نوعی همه مان
تاروپودمان را بیهوده گره کردیم به یادگاری
جان جاگذاشتیم و صداقت گم کردیم
سَرخورده گشتیم از مهربانی و سادگی ..
و بازهم
در سکوت و خفا با همان نجابت تکراری مان
پا ،پس کشیدیم
و فقط رفتیم...
#اصفهان #دلنوشته