بعد از تو
دلم؛
پستوخانهای که به تاریکی خو کرد
قفلی که کلیدش گم شد
گویشی که مردم به فراموشی سپردند
بعد از تو
دلم درخت سرگردانی شد در باد
بوتۀ تنباکو در تدخین
مورچهای با بار گندم در حصار آب
ماه آوازهای چوپانان را به قلعه آورد
و ما زیر نور زرد آنقدر گریه کردیم
که پوست دیوارها ترک خورد
بعدِ تو
دستودلم بهکار نرفت
افسردگی تا دندانها رسوخ کرد
و النگوهای مادر از صدا افتاد
با من چهکردی غمات ماندگار،
اگر فراموشم نکردهای؟
آنگونهکه تاریخ
گورهای دستهجمعیاش را
از یاد میبَرَد...
#جواد_گنجعلی#آنقدر از تو می نویسم تا فارسی تمام شود