تصمیم همیشه سخته، اون چیزی که تصمیم رو سخت میکنه، معمولا اطلاعات ناکافی الآنت نیست، اتفاقات پیشبینی نشده آینده است، واقعاً هم تهش هر تصمیمی بگیری، فقط باید خدا بخواد، خیلی هم سخته بگی «فقط باید خدا بخواد» و ازش بخوای که بخواد، پات رو هم توی یه کفش بکنی و تهش هم دعات برآورده بشه، چرا اینطوریه؟ دلیلش نوع دعا کردنته...
اطلاعات و تصمیم و اتفاقات برای تو مهم اند چون میخوای به سعادت برسی، حالا سعادته از هر نوعی که باشه، لذته، دنیاییه یا خیالیه یا حقیقیه...
تصمیمات و اتفاقات و اطلاعاتی که داری، هیچ وقت به دنیای ریاضیات محض و اعداد نمیبرنت، پس تو با وجود اطلاعات الآن و اتفاقات آیندهت هر تصمیمی بگیری، ممکنه اونی که میخوای نشه، اونی هم که ازش میخوای بخواد که بشه، عموما یه خواهش شوندهی مبهم توی ذهنته و اتفاقی بعد اون خواهش نمیفته، پس سعادت
دست تو نیست! چرا نیست؟
گفتم دیگه، چون تو با اطلاعات الآنت داری تصمیم میگیری ولی اتفاقات آینده
دست تو نیست و تهش ممکنه یه هو بزنه همه چی رو بپکونه یه اتفاق، یعنی جبر و تمام؟ نه...
اما سعادت
دست تو هست! چرا هست؟ چون سعادت یه امر بیرونی نیست که با یک یا هزارتا تصمیم که به نتایج بد منجر میشن تو رو از سعادت دور کنن، سعادت یه امر درونیه، تو باید «تطمئن القلوب» داشته باشی، تویی که باید «بکاف عبده» رو پیدا کنی...
اینطوری فرقی نداره، داخل آفریقایی یا آمریکا یا به جرمی که نکردی داری اعدام میشی و کاری واقعا از دستت بر نمیاد، تو اگر خدا رو داخل خودت پیدا کنی، سعادت رو جستی، سعادت بیرون انسان ها نیست، سعادت توی انسان هاست، حالا اگر اون آدم دنبال پول باشه یا قدرت یا خدا، اینا همهش بیرونه، درون انسان مهمه، اما پس اونی که اون بیرونه چیه؟ اصلا مهمه دیگه با این توصیف؟ بقیه آدما مهم اند؟ آره، هنوزم آره...
پس تو با بدترین مشغله توی بدترین خانواده در هرجایی بدون یاری، میتونی به سعادت نهایی برسی، در میانه بازار هم میتونی به سعادت برسی، اونی که ته تهش بهش ارزش میدی و براش کار میکنی سعادتت رو مشخص میکنه، لذته، پوله، قدرته، خانوادهعه، هیئته، خدا است؟ اون چیز تهیه که بهش تکیه میکنی همونیه که داره رستگاریت رو مشخص میکنه، هیئته، خانواده ته، معدلته، خداست؟ سعادت درون انسانست...
#دستنوشته