ما پدر و مادرها احساسات و رفتارهای متعددی را در سطوح مختلف به بچههایمان منتقل میکنیم: ترس از حشرات، حیای جنسی، عکسالعمل در مقابل غذا، دارایی، پول و همینطور ترس از مرگ، آن هم بیهیچ توضیحی و میپنداریم که کارمان درست بوده است، هیچ رضایت ضمنی هم در ما پدید نمیآید.
ویژگیها یا عادات رفتاری هیچکس بهصورت بستهبندی به دیگری منتقل نمیشود، بلکه از نسلی به نسل بعد سرایت میکند. واقعا چقدر از فردیت ما باقی مانده است؟ رشد شخصیت ما بیان همه چیزهایی است که باعث تفاوتمان با دیگران میشود، روش منحصر به فرد و تلاش متمایزمان، همان فردیتمان.
اما اغلب از رشد بازمیمانیم و فردیتمان درون شخصیتی غرق میشود که از آن ما نیست. بنابراین، عاداتی را که از نسلی به نسل بعد منتقل شده است تکرار میکنیم. در چنین شرایطی گذشته نقش دزد بزرگی را ایفا میکند که خودش را به صورت عادات ذهنی و حسی تکرار میکند و حضور بینظیر و نوی خودش را میدزدد.
در دنیایی که هر لحظه رو به نو و تازهشدن دارد، تنها کار ما تقلید کردن شده است، چون تقلید راحتتر از ابداع است چراکه از سوی دیگران تایید میشویم و احساس بهتری داریم.
بچهداشتن این واقعیت را با نیروی هرچه بیشتری برایمان بیان میکند. ما یاد گرفتهایم که همزمان با خودِ بزرگسال و خودِ کودکمان زندگی کنیم. حتی اگر آنها در تمام طول عمرْ ما را همراهی کنند هم، آنها را علیالسویه میگیریم و گاهی اوقات فراموششان میکنیم و دیگران این موضوع را در ما میبینند اما خودمان خیر. به محض اینکه آن را به آدم پاک و بیگناهی مثل بچهمان منتقل میکنیم، تازه برای خودمان آشکار میشود. شاید بتوان گفت که آنها با دقتی شرمآور خود را به ما نشان میدهند.
کتاب بچههایمان به ما چه میآموزند، ترجمه مهسا ملکمرزبان
کانال تخصصی روانشناسی کودک و نوجوان
@Drmahdiarkhodi