عمو زنجيرباف عنكبوت بى انصاف هر كى كه باتو بد شد براش يه پاپوش نباف كه روش يه كاسه آشه روغن برّه باشه وجب وجب جنازه تو كوچه فرش ما شه 🗯 نيمه شبا سه تا زن تو كوچه راه مى افتند روی جنازه های غريبه ها مى خزند چادراى سياشون قرمزی لباشون آدمو مى ترسونه رقصای سايه هاشون 🗯 خبر ميارند برات قربونى اند پيش پات رو تخت تو مى خوابند خون مى خورند از لبات كی گفته دنيا روی دستای تو می گرده هركی تنش سياهه واست باشه يه برده 🗯 با مهره هاى خسته لنگ و كج و شلخته آخر بازی روشه تاس سياه تخته عقب مى مونى از ما شكل ما نيستى اصلاً بد ميارى خيلی بد مى بازى مطمئنأ 🗯 عمو زنجيرباف زنجيرا رو بافتی لقمه های حرومو تو سفره ت انداختی از ما كه بد نديدی خط و نشون كشيدی مگه نگفتی ديشب خواب خدا رو ديدی 🗯 خدا تو خواب نازه يه روزی بی اجازه می دم يه بناّی خوب واسم خدا بسازه يه لات بی سر و پا با قلبو چشم سياه یك کسی كه بتونه كارتو خوب بسازه 🗯 عمو زنجير پَر يه روزی از پشت در گورشو گم مى كنه يواشكی بی خبر دور مى شه ازنگامون شاد مى شه باز دلامون مى رسه اون روزى كه سايه مى شه برامون