@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️شعر تر بود و قالبش؛ (لیلی)...
درد را خانه خانه حل میکرد!
کوه آتش درون قلبش بود؛
شانه اش اشک را بغل میکرد!
شانه اش کوله بار حسرت داشت_
حسرتی از نژاد آزادی...
روح آزاده اش پریشان بود؛
(مو پریشان "شانه ای بادی")!
حرف دل را به بادها میگفت_
قصد توفان ولی گذشتن بود!
دست تنها به چشم، باران زد_
در بهاری که عشق، بهمن بود!
در بهاری که درد مجنون داشت...
در بهاری که فصل شیرین بود...
در بهاری که گم شد از فرهاد...
قصه ی "در" به "در" شدن، این بود؛
قصه این بود و غصه این میماند:
خاک لیلی عوض شد و... پژمرد!
"خواب شیرین" دچار مجنون بود_
خواب "شیرین" به درد شب میخورد!
هیچ کس عشق را نمیفهمید!
هیچ کس نقش روی ماه نبود!
قصه ها تا به تا شدند اما،
عمدشان بود... اشتباه نبود!
(اشتباهی مگر "نبودن" نیست...)!
بر نبودن، خدا اثر نگذاشت؛
خلق کرد آدمی پر از عشقش_
جا نمیشد، براش سر نگذاشت!_
جا نمیشد درون جسمی تنگ...
بی سرش، (آدمی)، نمیفهمید...؛
چاره ای غیر دل نمیدانست...
یک نفس از خودش به سینه دمید...
یک نفس دمید و زنده شد؛ (آدم)_
درسها را یکی یکی سر کرد...
درس آخر؛ گناه گندم بود_
رد شد و دل به خون او، تر کرد!
رد شد آدم؛ پر از پشیمانی_
شعر لیلی به چشمهایش دوخت!
اشک آورد و صورتش تر شد...
اشک آورد و توبه کرد... آموخت:
خاک تر آدمی نمیسازد_
قبل آنکه به گریه گل نشود!
(هیچ کس شعر را نمیفهمد
تا زمانی که اهل دل نشود)!
#رامین_رخشا❄️از شاعران جوان حمایت کنید
👇🏻@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️