@Cafe_Sher_O_Taranehچقدر خسته ام از حال و روز لعنتی ام
هزار بار شکسته غرور قیمتی ام
شبیه نسخه ی قرآن کنج طاقچه ها
اسیر بوسه ی سردم چرا که زینتی ام
برای رهگذرانم محل آسایش
که روی گردنه ای بقعه ای زیارتی ام
خیال ساده ی من دلخوشی واهی داشت
به هم نشینی این دوستان ساعتی ام
در ازدحام کنارم چقدر تنهایم
به چشم مردم شهرم همیشه غربتی ام
زبان شکوه ندارم چرا گذاشته اید؟
سکوت تلخ مرا پای بی لیاقتی ام
نمی شود که سرم را به تیغ بسپارم
که من برای خودم نیستم، امانتی ام!
تفنگ حادثه ها رو به من گرفته شده
یکی مرا برساند به عمق راحتی ام
#حسین_زاهدیان❄️از شاعران جوان حمایت کنید
👇🏻@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️