کافه شعر و ترانه (تخصصی)

#احمد_بخشی‌
Channel
Art and Design
Education
Music
Social Networks
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel کافه شعر و ترانه (تخصصی)
@Cafe_Sher_O_TaranehPromote
1.06K
subscribers
1.13K
photos
144
videos
1.54K
links
برگزاری مسابقات بزرگ ادبی و هنری حامی شاعران ، نویسندگان و گویندگان جوان کشور مدیر و موسس : مجتبی جوادنیا آدرس پیج اینستاگرام : Instagram.com/Cafe_Sher_O_Tarane ارتباط با ادمین : @CafeSherOTaraneh درگاه آنلاین پرداخت : IDPay.ir/cafe-sher-o-taraneh
@Cafe_Sher_O_Taraneh

می رود جان من از هر قدمت تا خورشید

بی تو در سایه ی غم با همه درگیر شدم

#احمد_بخشی

🍁از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

لحظه ها در گذر و پشت سرم می آیند

خاطراتی که در آن یکسره زنجیر شدم

#احمد_بخشی

🍁از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

جامی که پر از ناز تو شد نوش تر از نوش

عقلی که به سر بود مرا گشته فراموش

#احمد_بخشی‌

☀️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

دردی میان سینه ام صف میکشد تا چشم تو

وقتی خیال می کنم هستی ولی انگار نه

#احمد_بخشی

☀️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

حال بیماری ام از روی پریشان پیداست

عشق پنهان شما درد هویدای من است

#احمد_بخشی‌

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
بداهه ی نوروزی گروه کافه شعر و ترانه 😍
#نوروز_96_مبارک ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

🎊❤️🎉 🎊❤️🎉 🎊❤️🎉 🎊❤️🎉

اگه باشی دیگه غصه ندارم
تو که میخندی هفسین چیده میشه
کنارم هستی و دنیا بهاره
بخند تا سال نو باشه همیشه
#مجتبی_جوادنیا

باید امسال هم با "سین" سایه ت
بچینی سفره ی نوروزمون و
یه سال دیگه هم باشی کنارم
بسازی لحظه ی امروزمون و
#نازنین_پورمحسنی

بهار هم رنگ چشمای قشنگت
دعای لحظه ی تحویل سالی
غزلخون تمام لحظه هاتم
ندارم خوشتر از این حال، حالی
#حدیث_موذن

تو که باشی ندارم آرزویی
که"حول حالنا"یعنی نگاهت
منو برده به سمت احسن الحال
تماشای یه لحظه روی ماهت
#فرزانه_حسنلو

خدایا آرزوم تنها همینه
ببینم خنده رو باشه همیشه
تو میدونی که هر لحظه بخندی
همون موقع واسه من عید میشه
#حسین_شفیع_زاده

شده عید و کنار هم نشستیم
بهارم بی وجود تو خزونه
بمونیم ما کنار هم عزیزم
همیشه عید هم با ما میمونه
#شاهیـن_جوادی

تو اینجایی و خوشبختی همینه
یه لحظه سمت تنهایی نمیرم
من این آرامش محضو قراره
که از دستای تو عیدی بگیرم
#نسرین_ابرنجی

همه تاریکیا رفت از کنارم
تا وقتی باشی و هستی بهارم
همه روزا کنارت مثل عیده
چقد خوبه که من دستاتو دارم
#احمد_بخشی‌

کنارت سبزم و دنیام قشنگه
گره خوردم که با "من"، "ما" بمونی
گل من تا ابد نوروز میشم...
اگه تا آخر سرما بمونی!
#رامین_رخشا

تو میخندی و با برف زمستون
دل من قطره قطره آب میشه
صدای چیک چیک هر قطره میگه
زمینم مثل من بیخواب میشه
#امیر_بهادری

همین ساعت، همین لحظه، همینجا
سر این سفره عشقو آرزو کن
تموم آرزومی، عشقمی تو
بمون و زندگیمو زیر و رو کن
#محمدجواد_جوانبخت

تو تقویم منو از نو نوشتی
تو بودی که بهار اومد به خونه
همیشه از حضورت تازه میشم
بمون تا زندگی اینجا بمونه
#شقایق_رعیتی

🎊❤️🎉 🎊❤️🎉 🎊❤️🎉 🎊❤️🎉

🎊از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

خبر تازه تری...
در راه است...
آسمان حرفی دگر...
در دل اَبر سپیدش دارد...
و به زودی....
بر تن خشکیده و سَرد زمین...
رنگ شادی را...
یک نَفس میبارد...
بوته یِ یخ زده یِ باغچه مان میخَندد...
که زمستان چمدان میبندد...
او بزودی...میرَود...تا سالی...
این حوالی...
زندگی خواهد ماند...
با نوایی دل نشین...
بلبلی خواهد خواند...
خبر تازه تری...
در راه است...
شاید...
نفسی تازه میان کوچه ها می اید...
و نسیم خُنَکی میبوسد...
صورت سالی را...
که بهارش پیداست...

#احمد_بخشی

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

وقتی بهار آرزو افتاده در چنگ خزان...

اسفند بی پایان ما، پایان تلخ سال ماست....

#احمد_بخشی

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

مینویسم....
در میان این همه حادثه ی تکراری...
یاد من هست هنوز...
همه چیزِ بین ما...
نام تو،...
نامه های بی قراری...
همه ی دلواپسی هایم،...
بی کسی هایم،...
همه دنیای من بودنِ تو،...
و تمام بی خیالی هایت،...
پرسه های گاه و بی گاه ما...
در میان کوچه ها...
یاد من هست هنوز...
آرزو هایم را...
دلتنگی هر روزم و فردایت...
رنگ بی الایش دنیایت...
همه ی انچه که از هم پاشید...
همه ی انچه که از یادت پیداست...
و تمام لحظه هایی که دگر پنهان است...
در دل من...

#احمد_بخشی

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
43مین شب بداهه گروه کافه شعر و ترانه ❤️
در تاریخ : 95/12/08
@Cafe_Sher_O_Taraneh
♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️

🔶مطلع بداهه 👇🏻👇🏻👇🏻

دوستت دارم نفس ، اقرار گاهی لازم است
یک بغل با بوسه ی کشدار گاهی لازم است
#آرش_مهدی_پور

🔷ادامه ی بداهه 👇🏻👇🏻👇🏻

دوستت دارم، بمانی ، با تو معنا می شوم
دوستم داری ولی اصرار گاهی لازم است
#پریوش_رستمی

چشم هایَت را دوباره غرقِ چشمِ من بُکن
زُل بزن بر من گلم تکرار گاهی لازم است
#فاطمه_معصومی_مانا

حرف خود را با نگاهی ریز فهماندم به او
زل زدن بر چشم های یار گاهی لازم است
#صابر_فرهادی

من گذشتم از خودم تا عشق را پیدا کنم
در مسیر عاشقی ایثار گاهی لازم است
#پریوش_رستمی

گفته بودم با توای دیوانه بس کن سرکشی
نوش جانت زهرحسرت ،دار گاهی لازم است
#زهرا_صفری_رفیع

عشقِ من بی تو خرابم پس نمی آیی چرا؟
بی محبّت ! دیدنِ دلدار گاهی لازم است !
#فاطمه_معصومی_مانا

نا امیدم کرده ای با عشوه های بی ثمر
نا امیدی از تو هم انگار گاهی لازم است
#امیر_بهادری

پیش یار از دیگری افسانه گفتن خیرگی ست
گفتمت در عشق این اسرار گاهی لازم است
#زهرا_صفری_رفیع

می نوازی بر دلم سازِ محبّت را عزیز
عشق بازی با تو و گیتار گاهی لازم است
#فاطمه_معصومی_مانا

مست کن جان مرا از جام لب های ترت
عقل ما را لحظه ای انکار گاهی لازم است
#امیر_بهادری

من چگونه حجمِ این غم را تحمل کرده ام
خسته ام ! جانا بیا غمخوار گاهی لازم است
#فاطمه_معصومی_مانا

یک دمی غم را بگیر از جان دنیا، شاد باش
بر لجام درد و غم افسار گاهی لازم است
#احمد_بخشی

آسِمان را هم ببین ! دیگر نمی بارد خدا
خالقا ! غم را ببر ! رگبار گاهی لازم است
#فاطمه_معصومی_مانا

پشت پا بر بخت نیکت میزنی,فهمیده ام
خام را در زندگی,اجبار گاهی لازم است
#فرزانه_حسنلو

سرخی رویم میان این کسالت گم شده
غده ی کم کار هم انگار گاهی لازم است!
#رامین_رخشا

رفته ای بی تو ندارم تکیه گاهِ دیگری....
بی وجودت تکیه بر دیوار گاهی لازم است
#فاطمه_معصومی_مانا

تا بگیری آتش از مهر رخ دلدار خود
بوسه ای بر گونه تبدار گاهی لازم است
#پریوش_رستمی

♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

یاد من هست هنوز...
ساعتی سرد...
لحظه ی درد...
زیر باران بودم...
برگهای تک درخت یادگاری های ما...
زیر پاهامان بود...
یاد من نیست چرا؟؟
گفتی از رفتن و تنها ماندم..
وقتی‌‌‌ که مرا....
دست طوفان نبودت دادی...
رفتی و جا ماندم...
در میان سختی...
در میان تیرگی های شبی مه آلود...
اکنون...
سر بی سامانم را به تن زانوی غم میسایم...
من همان غریبه ی تنهایم...
که همیشه سایه اش را در افق میبینی...
با نگاه بی حواست...
در دلش بار دگر مینشینی...
من همان نقش نشسته بر تن دیوارم...
از خودم بیزارم...
درد بی درمانی...
در ترک ها ی دل خود دارم...
با آنکه حقیقت تلخ است...
و خودم میدانم‌‌‌...
که دگر باز نخواهی آمد...
رو به دریا اسم تورا میخوانم...
تا همیشه ،تا ابد منتظرت میمانم...

#احمد_بخشی

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

(روسری آبی)
با پرتو های آفتاب که از لای پرده به چشماش خورد بیدار شد...
انگار اصلا دلش نمیخواست از جاش بلند بشه...
آخه فکر و خیال تا نیمه های شب نذاشته بود بخوابه...
که یهو نگاهش به تخته وایت برد کوچیک روی دیوار اتاقش افتاد...
کارهایی که امروز باید انجام میداد روی تخته نوشته بود...
امروز وقتش بود...
یهو خواب از سرش پرید یه نگاهی به ساعت کرد عقربه های ساعت روی ۷:۳۵ بود و با خودش گفت:وااایی دیرم شد...
سریع از جاش بلند شد و رخت خوابش رو جمع و جور کرد و رفت اتاق مادرش که بیدارش کنه...
در حین باز کردن در گفت:مامان ببین ساعت چنده داره دیر میشه....
اما تخت خواب خالی و‌مرتب شده بود...
صدای در کابینت از آشپزخونه نظرشو جلب کرد و رفت سمت آشپزخونه...
به آشپزخونه که رسید چهره مامان آذر رو با همون لبخند همیشگی دید و گفت: سلام صبح بخیر مامان چه زود بیدار شدی..
مادر جواب داد:علیک سلام...ای خوابالو، یه روز زود از خواب بیدار شدیا...فکر کردی منم مث تو تا ساعت ده میخوابم هر روز؟؟ بیا... بیا...صبحونتو بخور...
خندیدو گفت عههه مامان...
راستی مامان تو هم با ما میای؟؟
آخه خیلی استرس دارم....
مادر جواب داد: نه دخترم من یکم امروز توو خونه کار دارم با هم برید اصلا هم نگران نباش ان شاءالله که خیره...
شیما در همین حین خیلی زود صبحانه رو تموم کرد و گفت دست مامان آذرِ گلم درد نکنه من میرم آماده بشم و از سر میز بلند شد...
مادر گفت:عه شیما کجا میری چیزی نخوردی که دختر..؟؟؟
بلند بلند جواب داد نه مامان دیر میشه کلی کار داریما...
سریع برگشت توو اتاقش و
مانتویی که دیروز خریده بود رو پوشید...
و شال آبی کم رنگشو از تو کمد برداشت و سرش کرد...
چند لحظه جلوی آینه به خودش خیره شد و‌خودشو برانداز کرد...
همینجور توی رویا سیر میکرد که گوشیش روی میز مطالعه ویبره زد...
گوشی رو برداشت و قفل گوشی رو باز کرد...
یک پیام اومده بود... سلام صبح بخیر خانومی آماده ای؟؟دم درم هااا
با خودش گفت وای.. خاک به سرم...بلند بلند گفت مامااان..امیر اومده...
مادر اومد پیشش و گفت خیله خب دختر ترسوندیم... چرا هول میشی...
خب حاضر هم که شدی برو دیگه برو خدا به همرات ان شاءالله هر چی که خیره...
شیما سریع خداحافظی کرد و با عجله اومد پایین...
و در رو باز کرد و امیر رو پشت در دید و گفت سلام صبح بخیر خوبی؟؟
امیر خیره خیره نگاهش کرد با یه مکث گفت سلام عزیزم صبح تو هم بخیر...
لبخند زد و گفت چقدر بهت میاد...
شیما خندید و گفت: چی بهم میاد؟؟
امیر جواب داد :روسریت
شیما گفت:دست آقامون درد نکنه که برامون خریده..
امیر همونجوری خیره نگاه میکرد و چیزی نمیگفت..
که شیما جواب داد آقا نمیخوای بریم داره دیر میشه ها...
جواب داد:آخ آخ ببین حواسمو پرت کردی...
خندیدن و سوار ماشین شدن و راه افتادن....
همین که نشستن گوشی امیر زنگ خورد و گفت سلام محمد جان خوبی؟
ببین من الا جایی ام تا یکی دوساعت کار دارم اگر میتونی خودت انجامش بده...
شیما یکم خنده ش خشک و شد و آروم زیر لب گفت اینجام این صحبت های کاری ولمون نمیکنه...
و سرش رو تکیه داد به شیشه و به ماشین های توو خیابون خیره شد...
و دوباره توی خیالات فرو رفت...
یک دفعه با صدای امیر به خودش اومد که گفت : شیما پیاده شو تا من ماشینو پارک کنم رسیدیم...
در حین پیاده شدن گفت پس من میرم داخل ساختمون تا تو بیای..
امیر جواب داد باشه برو الان منم میام..
پیاده شد و رفت و توی سالن انتظار که خلوت خلوت بود نشست...
یه پرستار اومد به سمتش
یک پاکت رو داد دستش و گفت متاسفم .
شیما گفت: این چیه خانوم؟؟؟
پرستار جواب داد:نتیجه ی آزمایش...متاسفانه باید بگم نتیجه تون اصلا خوب نیست
شما نمیتونید ازدواج کنید...
شیما که انگار دنیا رو سرش خراب شده بود مات و مبهوت به پرستار خیره شد
پرستار چند لحظه نگاهش کرد و رفت...
ناگهان صدای امیر رو شنید که میگفت..
شیما..شیما.. بازم خوابت برد؟؟
شیما با چشمای گرد شده از خواب پرید و سرش رو از شیشه ماشین که بهش تکیه داده بود بلند کرد اینور و اونور رو نگاه کرد و گفت وای یعنی این کابوس بود؟؟
امیر جواب داد: ای خوابالو بازم چه خوابی برامون دیدی؟؟
پیاده شو تا من جای پارک پیدا کنم....

#احمد_بخشی
کد 109
#داستان_نویسی
#کافه_شعر_و_ترانه

❄️از نویسندگان جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

گاهی فقط...
باید میان جمعیت خندیدو رفت...
شاید فقط از آبرو ترسید و رفت...
گاهی اگر....
حس میکنی تردید تو...
در خاطرت مزمن شده...
باید که با تردید خود...
جنگید و رفت...
شاید که او، آنی به خود گوید؛ همان...
بهتر که او...
در این میان..
غم دید و و‌رفت...
آری فقط...
گاهی فقط...
باید میان جمعیت خندید و رفت...

#احمد_بخشی

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

در این تاریخ بی رحم و مُدارا
به یادَت می نشینم لَحظه ها را...

همینجا مینویسم با دلِ خون
کتابِ قصه ی عشق و جفا را...

به دستِ سردِ کاغذ میسپارم
خیالِ زَخمی اَز دام و بَلا را...

که شاید یک دَمی ،آن سویِ فردا
دوباره حِس کُنم سوز هوا را...

همینجا مینویسم تا بخوانی
بدانی حالتِ این بی بها را...

تمام حرف من با غَم عیان است
و دارم در دلم یک زَخم کارا...

تو چون اَلماس نابی بر سر تاج
منم از جنس شب از سنگ خارا...

چگونه همسفر باشم کنارت؟؟
چگونه آیم این راه سوا را؟؟

همیشه بوده این رسم جدایی
که عاشق میخورد چوب قضا را...

من اکنون میروم از شعرت ای جان
که شاید نامِمان شد ماندگارا...

و حتما بعدازاین شبهای اندوه
پر از شادی شود روزت نگارا...

#احمد_بخشی

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
42مین شب بداهه گروه کافه شعر و ترانه ❤️
در تاریخ : 95/12/01
@Cafe_Sher_O_Taraneh
♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️

🔶مطلع بداهه 👇🏻👇🏻👇🏻

هضم این ماجرا سختمه حق بده
بدجوری داغونم من خدا شاهده
#یاشار_بلوری_نیا

🔷ادامه ی بداهه 👇🏻👇🏻👇🏻

بد جوری توو دلم ابری وُ بارونه
لعنتی! دردِ تو بد تر از طاعونه
#فاطمه_معصومی_مانا

من جدا از تو و تو جدا از منی
روی زخم دلم تو نمک میزنی
#احمد_بخشی

بستی چشماتو رو حسِّ پاکم ببین !
چه جوری جون میدم غرقِ خاکم ببین!
#فاطمه_معصومی_مانا

هر نفس لحظه ها جون میدن بی صدات
من همش یادتم یاد اون خاطرات
#احمد_بخشی

بی تو، چشمای من تا همیشه تره
هر دقیقه برام لحظه‌ی آخره
#بنفشه_کمالی

سخته بی تو گلم! من نفس کم دارم
بی توِ کنجِ دلم ، دوری و غم دارم
#فاطمه_معصومی_مانا

با همه بعد تو هی جدل می‌کنم
جای تو، بالشو شب بغل می‌کنم
#بنفشه_کمالی

من ته جاده ها توو خودم گم شدم
رفتیو موندمو حرف مردم شدم
#احمد_بخشی

بیشتر از این با اشک چشممو پر نکن
نون این عشقُ با نفرت آجر نکن
#بنفشه_کمالی

بخت من بی تو و دست تو وا نشد
عشق هیچ آدمی تو دلم جا نشد
#سعید_طالبی_چابک

♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

از جاده ی شب میزنم پلی به گیسوهای او
دل را به رویا میبرد زنجیره ی موهای او
در خواب و بیداری مرا از خود چه بی خود میکند
چشمان چون فیروزه اش ،در طاق ابروهای او

#احمد_بخشی

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
41مین شب بداهه گروه کافه شعر و ترانه ❤️
در تاریخ : 95/11/17
@Cafe_Sher_O_Taraneh
♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️

🔶مطلع بداهه 👇🏻👇🏻👇🏻

این رابطه فقط
درده برای تو
پاسوز من نشو
فقط بذار برو
#یاشار_بلوری_نیا

🔷ادامه ی بداهه 👇🏻👇🏻👇🏻

جادویِ زندگیم !
بودی ولی دیگه
باید بری گلم!
تقدیر اینو میگه
#فاطمه_معصومی_مانا

عشقت برای من
خیلی مقدسه
اما برو گلم
یادت برام بسه
#پریوش_رستمی

آشوبِ حالمو
داغونِ داغونم
بهمن ترینِ این
فصلِ زمستونم!
#فاطمه_معصومی_مانا

تقدیر همینه و
باید جدا بشیم
یا اینکه پای هم
باید فدا بشیم
#احمد_بخشی

با یادِ تو نفس
باید کشید و رفت
طعمِ حضورتو
توو خواب چشید و رفت
#فاطمه_معصومی_مانا

دنیای من غمه
خونه م جهنمه
به نفعته بری
اینجا همش غمه
#مرجان_مردانی

روزا که میگذرن
یادت میره منو
اینده تو ببین
فردای روشنو
#احمد_بخشی

با من قدم زدی
تا پرسه های دور
سخته ولی برو
بی من ! یه جایِ دور
#فاطمه_معصومی_مانا

این زندگی همش
مثل یه بازیه
حتی خدا به این
تقدیر راضیه
#احمد_بخشی

عقلم میگه برو
قلبم میگه کجا
سخته بهت بگم
طاقت بده خدا
#پریوش_رستمی

شاید بهم بگی..
رفیق نیمه راه..
بهتر از اینه که..
عمرت بشه تباه..
#علی_آتابای

دنیای من دیگه
رنگِ جهنمه
خورد و خوراکمم
غم ها و ماتمه
#فاطمه_معصومی_مانا

تصمیمتو بگیر
فکر منم نباش
این زندگی که نیس
که میسوزی به پاش
#یاشار_بلوری_نیا

♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️❄️♥️

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

قرینه می شود شب های خاموش
در این بغض منو لب های خاموش
همیشه نامه ام در دست باد است
همیشه نام من گشته فراموش

#احمد_بخشی

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
More