@Bookzic 🍃🌸🍃#داستان_های_شاهنامه #قسمت_دویست_و_چهلم#فریناز_جلالی #پادشاهی_خسرو_نوشیروان فرستادگان به خوشی از نزد شاه به نزد خاقان رفتند
و همهچیز را برای او تعریف نمودند
و از هوش
و دانش
و قد
و بالا
و عظمت سپاه
و تاجوتخت
و گنجش گفتند.
هر آنکس که سیر آید از روزگار
شود تیز
و با او کند کارزار
وقتی سخنان فرستادگان را خاقان شنید رنگ از رخش پرید
و با مشاوران مذاکره کرد
و سپس گفت بهتر است با شاه فامیل شویم پس یکی از دختران را به شاه ایران میدهم
و فکرم راحت میشود.
چو پیوند سازیم با او به خون
نباشد کس او را به بد رهنمون
همه سخنان شاه را تأیید کردند
و بر او آفرین گفتند. پس شاه سه سخنور شایسته را برگزید
و به همراه گنج
و مال فراوان
و نامهای نوشته بر حریر با ستایش یزدان
و درود بر شاه ایران
و اینکه فرستادگان از عظمت
و سرافرازی شما به من گفتند
و من آرزو کردم زیر سایه حمایت شما باشم پس اگر شما بپسندید دخترم را به شما میدهم تا مرز ایران
و چین جدا نباشد. وقتی شاه نامه خاقان را خواند خوشحال شد پس نامهای به خاقان نوشت
و پس از ستایش خداوند گفت: فرد شایستهای را میفرستم تا شبستان خاقان را بنگرد
و دختری شایسته از نژاد کیان را برایم برگزیند.
همیشه ترا جان پر از شرم باد
دلت شاد
و پشتت به ما گرم باد
پس به نامه مهر زدند
و به مشک آغشتند
و با خلعتی به همراه پیری خردمند که نامش مهران ستاد بود
و صدهزار نامور نزد خاقان فرستاد
و به مهران ستاد سفارش کرد: با عقل
و درایت
و چربزبانی سخن بگو
و سپس شبستان خاقان را خوب
و دقیق ببین
و فریب ظاهر
و آرایش چهره را مخور. دقت کن که دختری را انتخاب کنی که مادرش خدمتکار نباشد. گرچه پدرش خاقان است ولی باید دختری با شرم
و حیا که مادرش از نژاد خاقان باشد بیابی.
خاقان سپاهی را به استقبال مهران ستاد فرستاد. بدینسان به نزد خاقان رفت
و سخنان نوشیروان را به او متذکر شد. خاقان با همسرش مشورت کرد که تاج دخترانم را که خواستگاران زیادی از بزرگان داشت را به انوشیروان نمیدهم
و یکی از چهار خدمتکار همراهش را به شاه خواهم داد. ملکه هم موافقت نمود. صبح روز بعد خاقان نامه شاه را خواند
و خندید
و کلید شبستان را به مهران ستاد داد تا دختری را برگزیند. در شبستان پنج پریچهره با تاج
و جواهرات فراوان نشسته بودند مگر دختری که نه تاج داشت
و نه جواهری
و هیچ آرایشی هم نداشت. مهران ستاد پی به نیرنگ خاقان
و همسرش برد
و گفت: من آن دختر ساده را میخواهم. خاتون گفت او کودکی نارسیده است اما مهران ستاد گفت: اگر موافق نیستید برگردم. خاتون همهچیز را برای خاقان تعریف نمود
و خاقان ستاره شناسان را فراخواند
و آنها گفتند که: دل بد مکن زیرا که این پیوند نتیجه خوبی دارد
و از پیوند دختر خاقان با شاه ایران شهریاری نکوروی
و مایه افتخار بزرگان چین به وجود خواهد آمد. خاقان
و خاتون شاد شدند
و به پیوند آنها رضایت دادند. خاقان دخترش را با هدایا
و جواهرات فراوان
و چندین خدمتکار به همراه نامهای پر از مدح
و منقبت با مهران ستاد نزد شاه ایران فرستاد.
در ایران هم استقبال شایانی از عروس شد
و همهجا آذینبندی شد
و بر سر عروس درم
و مشک
و عنبر میریختند
و صدای چنگ
و رباب همهجا را فراگرفت
و شاه پس از دیدن دختر خاقان بسیار شاد
و راضی بود
و خدا را شکر کرد. قیصر روم هم تحف
و هدایای فراوانی برای شاه فرستاد
و گفت که ازاینپس خراج بیشتری خواهد پرداخت. یک روز نوشیروان بزرگان را بار داد
و در آن مجلس بوذرجمهر به پند وی پرداخت
و از گفتار
و کردار نیک سخن گفت
و نصایح فراوانی به کسری کرد.
روزی به شاه خبر رسید که فرستادهای از طرف شاه هند با فیل
و سواران سندی
و هزار شتر بار آمده است
و عزم دیدار شاه ایران را دارد. وقتی فرستاده به نزد شاه رسید پس از نیایش جهانآفرین
و کرنش به شاه هدایایی چون فیل
و چتر هندی جواهرنشان
و مشک
و عنبر
و عود
و جواهراتی از سیم
و زر گرفته تا یاقوت
و الماس
و تیغ هندی
و پرند
و هرچه در قنوج
و مای بود را تقدیم شاه کرد. سپس نامهای بر پرند از طرف رای هند به شاه ایران داد. در نامه نوشته بود: تا فلک به پاست تو نیز پابرجا باشی. بازی شطرنج را همراه نامه فرستادم هرکدام از بزرگان دربار شما بتواند نام مهرهها
و نوع حرکتشان را بدانند
و بازی کنند، من هر خراجی که بگویی میدهم ولی اگر نامدارانت نتوانند از این بازی سر درآورند دیگر نباید از ما خراج بخواهی.
@Bookzic🍃🍃🌸🍃🍃@hakimtoosi