امروز، دوازهم خرداد نود و هفت این عکس رو گرفتم. روی کوه بیستون. کنار تندیس های کهن، کوه داستان شیرین و فرهاد، کنار مجسمهی هرکول و غاری که متعلق به دوران پارینه سنگی بود! کنار این آثار موندگار، یادگاریهایی رو میدیدم از مجتبی و شهاب و محمد و... آدم تو نگاه اول یه سری تکون میده و میگه فقر فرهنگی! اما امروز داشتم عمیقتر به این قصهی یادگاری فکر میکردم و متوجه یه وجه اشتراک توی این یادگاریا شدم. گاهی فکر میکنم همهی آدما یه ترس عمیق رو با خودشون حمل میکنن که شاید حتی بهش آگاه نباشن. ترسی که مثه یه ابر سیاه همیشه همراهته و روحت رو میمکه! وقتی به خودم فکر میکنم میدونم اون ترس مرگه! جاودانه نشدن؛ رفتن بدون اینکه هیچ جایی اسمی ازت بمونه و هیچ تندیس و مجسمهای ازت بسازن! میدونم احتمال اینکه دست ملت رو بگیرن بعد مرگم و ببرن زاهدان و بگن اینجا همون جاییه که سهیل سرگلزایی در سال ۱۳۷۴ دیده به جهان گشود نزدیک به صفره! پس چرا اصلا به دنیا اومدم؟! شاید هیچی!!! وقتی کنار تندیسی وایمیستی که دو هزار ساله هست و آدما میان برای دیدنش این احساس چند برابر میشه! دلت میخواد تو هم تو این تاریخ ناعادلانه واسه خودت کسی باشی! شاید واسه همینه که یادگاری میزاری. تاریخ لعنتی من رو ببین! من اینجا بودم! منم جنگیدم، کوه کندم، شکست خوردم و عاشق شدم. هیچکسی فقط یه خط یادگاری نمیذاره یا یه نقاشی. اکثرا اسم و امضا و تاریخه! نمیخوام از تخریب آثار باستانی دفاع کنم، فقط میخوام بگم آدمای کوچیکم دوس دارن اسمی ازشون بمونه! پیاده نظام ها و نقطههای کوچیک و بی اهمیت این تاریخ ناعادلانه! سربازهایی که خون و عرق ریختن تا مهرداد دوم جاودانه شده! صالح، هومن و علی عزیز من دیدمتون! امیدوارم جاودانه بشین! 📝#سهیل_سرگلزایی 📸سهیل سرگلزایی @Bookzic
داشتم از قمصر به سمت کاشان میرفتم که گوشهی جاده، یک عمارت بزرگ توجهم رو جلب کرد. زدم کنار و سمتش رفتم. از پیرمردی که دم در داشت بیل میزد راجع بهش پرسیدم. گفت اینجا کاروانسرای عباسیه ولی الان متروکه؛ قرار بود قهوهخونه شه، اما صرف نداشت و همیجوری افتاده. پرسیدم میشه توش رفت؟ گفت اگه تونستی برو. دور تا دورش رو چرخیدم و حتی از چند تا دیوار بالا رفتم که راهی به داخلش پیدا کنم اما نشد. با حسرت این عکس رو از درش گرفتم و برگشتم. شب که تو اقامتگاه داشتم این عکس رو نگاه میکردم احساس کردم چقدر این عکس شرح حال ما ایرانیاس ! یک گذشتهی عظیم و خشتی، که بهش از سوراخ نگاه میکنیم و با یه قفل سرد و صنعتی که احتمالا ساخت چینه مسدود شده. گذشتهای که بهش چنگ میندازیم تا یادمون بره سردی این قفلرو. گذشتهای که امروز در بهترین حالتش قهوهخونه میشه !!! 📝#سهیل_سرگلزایی 📸 سهیل سرگلزایی این خاک مال ماست