خوش باش که از نسلی هستی که حوادث بسیار می بیند و کارهای بسیار می کند و مثل سنگریزه های میان راه نیست که عادی باشد، بلکه تکه سنگ بزرگی است که نشانه خمِ راه است و تو غنیمت بزرگی برده ای که از این نسل هستی، اگر چه نسل آسوده ای نیست و کارش دشوار است ...
دموکراسی در خانه ما اصلا وجود نداشت. اگر دموکراسی را خیلی ساده این طور تعریف کنیم که «هر کاری هر کسی دلش می خواهد آنجا بدهد اما در حدی که به کسی ضرر نزند»، این در خانواده ما نبود. هر کاری «ایشان» [ابراهیم گلستان] دلش می خواست ما انجام بدهیم، باید می کردیم ... البته این رفتار پدرم، روی من کمتر فشار آورد، چون به هر حال، هم بچه اول بودم و هم دختر بودم. انگار کمی رعایت می کرد اما روی کاوه خیلی فشار آورد، تا جایی که از کاوه یک آدم عصبی و همیشه مضطرب ساخت ... ما خیلی از رفتار پدرمان رنج کشیدیم واقعا ... یادتان هست یک زمانی بود که وقتی مهمانی ترتیب می دادند نگران این بودند که یک نفر در خانه را بزند و مهمانی را زهر کند؟ دقیقا همان حس همیشه با ما بود ... آرامش مستمر و عمیق نداشتم، یعنی مدام نگران بودم که الان اتفاقی می افتد، پدرم چیزی به من می گوید یا حرکتی می کند که رنجیده خاطر شوم. این اتفاق هم می افتاد، به صورت دائم! ... یک وقت هایی با خودم فکر می کردم که حتما می خواسته با این روش ها مرا تربیت کند، ولی می توانست نرم تر و مهربانانه تر باشد. این گله مندی را از پدرم همیشه دارم ...