🔴یک روز کاری در عسلویه
🔹هم راه کارگران: یکی از کارگران عسلویه با نام «سوگواران ژولیده» روایتی از یک روز کاری خود را در توئیتر ذیل هشتگ
#اعتصابات_کارگری به شرح زیر نوشته است:
🔹دوستان میخوام اینجا خلاصه یک روزی کاری خودم در عسلویه رو تا اونجا که حافظه یاری کنه براتون بنویسم
🔹صبح زود ساعت شش بیدار میشی. صبونه میخوری. تو اون شرجی وحشتناک اول صب (شرجی و مه به حدی زیاد بود که گاهی تا سی متری هم، برای راننده سرویس قابل رویت نبود) با یه اتوبوس بدون کولر که هوا توش دم کرده میری سر کار اتوبوس بوی گند میده چون بعضی از کارگرا از فرط خستگی نتونستم لباس کاراشونو بشورن شب، اما کارمندا نیم ساعت بعد از ما با یه اتوبوس کولردار شیک، در حالی که لباسای شسته و اتو شدهشونو از لاندری تحویل گرفتن و پوشیدن و صبونهای که خیلی از صبونهی ما متنوعتر و مغذیتره خوردن میرسن سر کار. معمولا اولین کاری که میکنی اینه که کلمنتو از آب و یخ پر میکنی. یه رو با ماشین میاوردن رو دو سه تا تخته پالت و تو فضای باز خالی میکردن. چرک و کثافت محض. باید خاکای روی یخو کنار میزدی، میشستی بعد استفاده میکردی. من چون کارم سرکشی بود و جای ثابتی نداشتم کلمن بهم نداده بودن. هر وقت تشنم میشد میرفتم از کلمن این و اون آب میخوردم. ذلتش از گدایی بیشتر بود. تو اون گرما پیاده تو سایت میچرخیدم و دستگاهها روچک میکردم. گرما و شرجی به حدی زیاد بود که فقط با یک ربع موندن توسایه، لباسات کاملا خیس عرق میشدن.
🔹ظهر ساعت یک اتوبوس میومد دنبال کارگرا و دوباره میبردشون خوابگاه برای ناهار و دو ساعت استراحت. ساعت یک بایدمیرفتی پارکینگ. هر اتوبوسی که میومد کارگرا هجوم میبردن. پارکینگ خاکی که بارفت و آمد اتوبوسا هوا و فضاش پر از گردوغبار شده بود. غبار، بوی عرق، خستگی، گرسنگی، گرما و ترافیک اعصابتو بهم میریخت. گاهی اتوبوس تو ترافیک سرعتش کم میشد و در نتیجه هیچ هوایی ازپنجره تو نمیومد. جهنم اسماعیل جهنم.!
🔹دم خوابگاه پیاده میشدی باید بدو بدو میرفتی رستوران که نیفتی آخر صف. با همون عرق و بدبختی (اکثر کارگرا به چندین دلیل حتی نمیرسیدن دستشونم بشورن) میشستی سر میزناهار
ناهاری که گاهی فقط یک سیخ جوجه بود. من اکثر اوقات اضافهکاری اجباری بم میخورد و مجبور میشدم ظهرا تو سایت بمونم. ناهارمو میاوردن سرکار. نوشابه جوشیده، غذا پلاسیده و از همه وحشتناکتر این بود که چکه کردن عرقت توی غذا رومیدیدی اما از فرط گرسنگی برات مهم نبود. حتی یه اتاق کولردار برای اضافه کاریانذاشته بودن و ما بیرون، تو اوج گرما غذا میخوردیم. غروب برمیگشتیم اولین چیزی که باش مواجه میشدیم صف طویل حمام و رستوران بود. دیدن منظرهی کارگرای گرسنهای که بدو بدو میرفتن رستوران وبدون حمام و شستن دستاشون، با حرص وولع خاصی شروع به غذاخوردن میکردن غمانگیز بود اسماعیل غم انگیز!
🔹شب که از غذا و نظافت فارغ میشدی دیگه نوبت تحمل وراجی هم اتاقیای حشیشی و توهمی و شیشهای بود. ۱۵ نفر تو یه اتاق که اکثرا معتاد بودن. اتاق نبود که شیرهکش خونه بود. چه جوونایی آقا چ جوونایی! تا دو و سهی شب از اثر مخدرات هذیون میگفتن. آدم گریهش میگرفت
🔹روز تعطیل اصلا نداشتیم فقط جمعهها نصف روز بود که اونم من اضافهکاری اجباری داشتم. کار بعد ازسه پیمانکار به ما رسیده بود و حقوقمون یک پنجم حقوقی بود که از بالا میومد. حقوقا دیر به دیر داده میشد. تو خوابگاه آشکارا خرید و فروش مواد انجام میشد و هزارتا مشکل دیگه که تویه رشتو جاشون نمیشه. فقط بدونید که آدما رو مث حیوون نگهداری میکردن. هیچ ارزشی برای ایمنی و سلامت و تغذیهی انسان قائل نبودن. خبرای این اعتصاب واقعن اشکمو درآورد. کلی شوق تو دلم ایجاد شده. از صمیم قلب امیدوارم که این اعتصابا با پیروزی صددرصد کارگرا تموم بشه
سوگواران ژولیده
#من_هم_کارگرمhttps://t.me/behnima