کانون کتاب دانشگاه سمنان

Channel
Logo of the Telegram channel کانون کتاب دانشگاه سمنان
@BCOSUPromote
271
subscribers
74
photos
8
videos
41
links
کتاب، زندگی بینهایت گروه: @BCOSU_GAP روابط عمومی و همکاری: @Ketab_semnan همراهمون باشین.
هشتم مهرماه، روز بزرگداشت #مولانا

ز سبو فغان برآمد، که ز تفّ می شکستم
هله ای قدح به پیش آ، بستان عقار، باری

چو شکار گشت باید، به کمند شاه اولی
چو برهنه گشت باید به چنین قمار، باری

تو هم یک شعری از مولانا ما را مهمان کن 🤝
@BCOSU
اگر بدانید مردم هزاران بار بیشتر
به یک سردرد معمولی خود اهمیت می‌دهند
تا به خبر مرگ من و شما
دیگر نگران نخواهید شد
که درباره‌ی شما چه فکری می‌کنند!
#دیل_کارنگی

«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
سوال آخر
تعبیرتان از ادبیات چیست؟


دلم می خواهد ادبیات را به زبانی بسیار ساده «برخورد با مسائل حیات» تعبیر کنم، یعنی مواجهه آدمی با زندگی که ورای خور و خواب و خشم و شهوت غم دیگری دارد.
اگر فلسفه از راه قیاس و کلیات در جستجوی کشف مسایل زندگی است در ادبیات از راه کاوش در موارد تک و بینام و نشان به همان کلیات می رسند. پس ادبیات روی دیگر سکه ی فلسفه است، یا دست کم راهی است به آن یا شعبه ای از آن و به هر صورت برخورد یک نویسنده یا شاعر با زندگی و مسائل آن فلسفه اوست.

«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
آقای آل احمد! آیا میپذیرید که گاهی در تحلیل هایتان به بیراهه رفته باشید؟

به هر حال من ام آدمی هستم جایزالخطا. امضام رو زیر هر چیزی نمی ذارم. اشتباهاتی هم ممکنه پیش بیاید. نه پیغمبریم، نه امام....

برویم، سراغ ادبیات، سوال اول راجع به این «رسالهی پولس رسول... » که در ابتدای کتاب «زن زیادی» آمده...؟

این یک وصیتنامه است. مثلاً فرض بفرمایید وصیتنامه ی بنده که قبل از حج چاپ شده. رسمیه. یک مقدار توصیه است دیگر. تعیین تکلیف که نیست.

نثر شما مقداری عربی داره و این عربی بازی در دیگران هم تاثیر کرده. آیا شما فکر نمی کنید این هم یک نوع «زدگی» یه، سه تا نقطه... یک زدگی؟

«شرق زدگی» یا «آخوندزدگی» بگید، چرا می ترسید؟ والله، فکر می کنم توی این زمینه خالی از هر نوع ملاک، این ملاک مذهب که زبان فارسی را غنی کرد، یک جاپاست. من حرف کسروی را پرت می دونم یا حتی حرف تمام آدم هایی را که می خواهد زبان را پاک کنند از تاثیر لغات بیگانه. در زمانه ای که «کلاج» و «پیستون» را به ضرب دگنگ ماشین، در عرض دو سال تو مغز هر عمله ای فرو می کنند، من چرا لغتی را که با هزار و سیصد سال مذهب و سنت و فرهنگ آمده رد کنم...؟ من کلمه ی «عشق» را چه جوری رها کنم...؟ نمی شه، می دونید، نمی تونم... جای «لاهوت» من چی بذارم...؟ این استفاده کردن از یک گنجه.

ولی فکر خواننده را نمی کنید اصلاً؟

یک خواننده ی جدید که می خواد کار شما را بخواند، غریبگی...
غریبه گیر نمی یاره. می دونید. حکایت نسل بعد از ما حکایت نسلی است که خیلی بی اطلاعه از زمینه ی سنت. زمینه ی سنت من به هر حال اسلامه. قبل از اسلام من نمی بینم یک نوع دنیایی بودن یا یک نوع تمدنی. مسئله ی تخرخُر و تفاخر و اینا نیست. ولی مسئله این است که یک چیزی را من به عنوان زمینه ی کار دارم. حالا جوونا نمی فهمند.

به قولی جونشون در، برن بخونند...

نه، دیگه. این وظیفه ی آقا معلمه. باور کنید من الآن به همین دلیل توی کلاس پنج و شش دبیرستان «عم جزء» درس می دم، عم جزء: «اَلهیکُم التَکاثُر * حتی زُرتُم المَقابِر... » چون نمی شناسه. نمی دونه. تا حدودی فرهنگ البته مقصره. خوب البته معلم کمه و فلان و بهمان... و بعد غرب زدگی. تعارف نداریم قربون - غرب زدگی. همینه که ما «غرب زدگی» رو نوشتیم.

سؤال بعد اینه که تا چه حدی انتقاد روی کارهای بعدیتون تاثیر می کنه؟

می تونم بگم که به اندازه ی یک اپسیلون بیشتر نیست. یعنی نبوده. یعنی ما مشت توی تاریکی می زدیم، رییس!

معتقدین به این که نقد و انتقاد باشد؟

شک نیست. من از خدا می خواهم مشت روی سینیی مسی بزنم نه روی نمد - اینجا نمده. اینه که آدمی زاد خفه می شه. خفقان اینه که فریاد می زنی، اما فقط خودت می شنوی.

درباره ی ویژه نامه ی اندیشه و هنر (شهریور 1341) - که به بهانه ی تجلیل از آل احمد فراهم شده - چه نظری دارید؟

گمان کرده بودم؛ آمده اند مس مرا به محک بزنند. غافل از این که آمده اند پای این درخت، تبرزدن بیاموزند. روشن شد که مس ما همان زیرخاک بهتر تا بازیچه کودکان وقتی دیوار ریخت، مرده خورها خبر خواهند شد!

درباره ی شما حکم های بامزه ای هم کرده اند، از جمله این که قصه ی بلندنویس نیست؟

جلَ الخالق! برای ما همین بس که می نویسیم. اسم اش را شما بگذارید. ما کی و کجا دعوی کردیم؟ تنها دعوی ما این قلم زدن و این شاهد بودن. شاهد همه توطئه ها؛ سکوت اش برای نیما قدرت اش برای خانلری، جسدش برای خود من و تازه به اسم تجلیل!

باز حکم کرده اند که جلال «من سرایی» می کند؟

مرا «من سرا» خطاب کرده اند. بسیار خوب، اگر قرار بود این من «تو سرا» باشد، پس شما چه کاره بودید؟ و حیف که عقل شما قد نمی دهد - جوانهای عزیز -... در این ولایت که مشت می زنی به سایه و اصلاً در خواب تا این نمدی که ما می کوبیم، جواب مس بدهد، سالها وقت می خواهد، دست کم تا وقتی که ریش این بچه ها سفید شود.

حرف آخرتان با آدم هایی از جنس اصحابِ ویژه نامه «اندیشه و هنر»؟

این تن هنوز با 37 درجه حرارت و همان 63 کیلوگرم وزن معهود بیست ساله اخیر زنده است و شما با این آرزوی مرگ و سقوط (که در اندیشه و هنر هم تکرار شده بود) که برای من می کنید، مشت خودتان را باز می کنید. سر کلاسهای من برای امثال شما هنوز بسیار جا هست. بشتابید. جرات نمی کنم ادای آن مرد بزرگ را درآورم که گفت: «سَلُونی قَبلَ ان تَفقِدِنی»، اما از همان مرد بزرگ خطاب به شما این مزخرفات را تمام می کنم که «یا اَشباحَ الرِجال وَ لارِجال!»

اما زندگی، در نگاه شما هدف از زندگی چیست؟

بله. هدف از زندگی، سعادت است. رستگاری است. تکامل یافتن است. اصلاً خود زندگی است. همین.

«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
در چه سالی به دنیا آمده ای، رئیس؟

نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال 1302، بی اغراق سر هفت تا دختر آمده ام، که البته هیچ کدامشان کور نبودند، اما جز چهارتاشان زنده نمانده اند.

خانواده تان؟

در خانواده ای روحانی (مسلمان - شیعه) برآمده ام. پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهرخواهرم در مسند روحانیت مردند و حالا برادرزاده ای و یک شوهرخواهر دیگر روحانی اند، و این تازه اول عشق است که الباقی خانواده همه مذهبی اند، با تک و توک استثنایی.

آیا وضع خانوادگی تان در آثارتان بازتابی داشته؟

برگردان این محیط مذهبی را در «دید و بازدید» می شود دید و در «سه تار» گله به گله در پرت و پلاهای دیگر.

اولین قصه تان کجا چاپ شد؟

اولین قصه ام در «سخن» درآمد. شماره نوروز 24. که آن وقتها زیر سایه «صادق هدایت» منتشر می شد و ناچار همه جماعت ایشان گرایش به چپ داشتند و در اسفند همین سال «دید و بازدید» را منتشر کردم.

چه شد که راه پدر را ادامه ندادید؟

آنکه صاحب این قلم است، فکر کرده بود که هرچه پدرش از راه کلام خدا نان خورد، بس است. و دیگر او نباید از راه کلام نان بخورد، چرا که سروکار او با کلام خلق است و شاید به همین دلیل معلم شد، در سال 1326.

شما غیر از این که معلم هستید - و این را هم خودتان می گویید - دیگر چه هستید؟

قلم هم می زنم. صدتا یک غاز.

«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
این هفته مصاحبه‌ای بسیار قدیمی با نویسنده، مترجم و منتقد و روشنفکر ایرانی، جلال آل احمد را با هم خواهیم خواند.

او در عمر فعالیت نویسندگی خود با تألیف آثاری چون «نون والقلم»، «از رنجی که می‌بریم»، «مدیر مدرسه»، «زن زیادی» و... به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران، تأثیر بسزایی گذاشت.
در گذشت ۱۸ شهریور ۱۳۴۸

«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
دیالوگ | مدیریت احساسات
「 تهران پادکست 」
🎙 دیالوگ
🎼 مدیریت احساسات
🔸 خسرو شکیبایی

محبت چشمه‌ی زلال زندگیه که میتونه تبدیل به مرداب زندگی‌ام بشه..!🍃

@BCOSU✒️📘
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
یکی از کتاب هایی که خواندنش خیلی می‌تواند در ارتباط با دیگران و زندگی به شما کمک کند و تکنیک ها و شگردهای جالبی را برای این کار ارائه میدهد .
#پیشنهاد_کتاب

«کانون کتاب دانشگاه سمنان »
@BCOSU
شبی یاد دارم که یاری عزیز از در در آمد. چنان بیخود از جای بر جستم که چراغم به آستین کشته شد.

سَریٰ طَیفُ مَن یَجلو بِطَلعَتِهِ الدُّجیٰ
شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا

بنشست و عتاب آغاز کرد که: مرا در حال بدیدی چراغ بکشتی، به چه معنی؟

گفتم: به دو معنی: یکی آن که گمان بردم که آفتاب برآمد و دیگر آنکه این بیتم به خاطر بود:

چون گرانی به پیش شمع آید
خیزش اندر میان جمع بکش
ور شکر خنده‌ایست شیرین لب
آستینش بگیر و شمع بکش

👤سعدی، گلستان، در عشق و جوانی

@BCOSU✒️📘
رمان : آوای جنون
نویسنده : نیلوفررستمی
ژانر : پلیسی،هیجانی ،انتقامی، عاشقانه

خلاصه :
سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او، مجبور به شراکت با دختری می‌شود که در ادامه‌ی این شراکت، طی سفر اجباری به گیلان اتفاقات ریز و درشتی برای هر دو پیش می‌آید. گستاخی و سرتقی‌های دخترک، غروری مردانه را می‌لرزاند و آتش جدیدی در وجود اهورا زبانه می‌کشد و درنهایت، قلبی یخی به آغوش جنون می‌رود. آتش خشم و انتقام، مصالح راه را می‌سازند و جنون، شاید نفس آخریست که اهورا را به کام زندگی پس بدهد...
مردی از جنس سنگ و لبریز از غرور، برای رسیدن به خواسته‌هایش تمام مرزها را زیر پا می‌گذارد. از شکستن‌ها و ویران کردن‌ها ابایی ندارد!
اما روزی که خودش را در اوج می‌بیند، سرنوشت دست به کار می‌شود و از جایی که فکرش را نمی‌کند، قلب یخی‌اش را راهیِ آتش می‌کند. آتشی از جنس جنون!

# خلاصه_کتاب 📚
@BCOSU✒️📘
دردم این است که من بی‌ تو دگر
از جهان دورم و بی‌ خویشتنم
تا جنون فاصله‌ای نیست
از اینجا که منم
مگرم سوی تو‌ راهی باشد
چون فروغ نگه‌ات
ورنه دیگر به چه‌کار آیم من ...!
#اخوان_ثالث

«کانون کتاب دانشگاه سمنان»
@BCOSU✒️📘
More